Welcome To Afghan Kharoti Tribe Website

Pashton Waly
Home
Pashton Waly
News
Youth
Bank Account
Videos
Photos
Links
About Us
Kharoti's Tribal
Contact Us

  

اداره  وارتباط آن با عنعنات اسلامی-افغانی

 

مطالبی را فعلا تحت عنوان اداره و ارتباط آن با عنعنات و کلتورا سلامی و افغانی می خوانیم، اصلأ نمونه یی  مخلوطی است از سیستم اداره و منجمنت در ساحات خیلی دور از تمدن شرق و تمدن غرب ولی خیلی ها معتبر تر از تمدن غرب .بسیار وسیع بوده مطالب خیلی زیادی را دربر می گیرد، زیرا که هر منطقه از کشور عزیز ما افغانستان دارای یک عنعنه و کلتور ورسم و رواج خاصی است ، بطور مثال اگر به یک ولایت نظر به اندازیم ، در هر والسوالی آن عنعنات جداگانه که شباهت بسیار کم با هم دارند، وجود وجود دارد حتی در یک ولسوالی هر قریه از رواج ورسم مخصوص خودرا دارد، همینطورهر قوم و قبیله ، باز گذشته از آن اقوام کوچی ما رواج و رسم خود را دارند، قبائیل آنطرف خط تحمیلی دیورند هم رسم و رواج بخصوص خودشان را دارا هستند. مگر با وجود این هم با هم همدین و هم کیش اند.

قبل از اینکه راجع به عنعنات اسلامی افغانی معلومات حاصل کنیم باید ، راجع به تقسیمات اداری و سیاسی تعداد ولایات

لسان ها و چگونگی طرزبرخورد در مناطق مختلف  هنگام احوال پرسی باید دانست.

و بعدأ همسایگان افغانستان رامعرفی شویم، حدود اربعه دریاها، کوه ها، معادن و جنگلات وسپس بالای تاریخ افغانها  واز آنجا عنعنه اسلامی و ارتباط آن را با اداره و پلان گذاری اسلامی را تحت مطالعه قراربدهیم.آب و هوا سرزمین افغانان، به دلیل تنوع مناطق و حتی اختلاف نواحی همجوار مختلف اند با هم تفاوت دارد

مردمانیکه درین سرزمین زندگی می کنند نیزدارای خصوصیات متفاوت و مختلفه اند. اختلاف درطرزحکومت، رفتار، پوشاک ورسم و ورواج وغیره دارند

موقعیت:

موقعیت کشور افغانها  در قلب آسیا است. افغانستان یک کشور کوهستانی است 650 هزار کیلومتر مربع مساحت دارد و نفوس آن در حدود به 39500000 سی و نه ملیون و پنجصد هزار  نفر بالغ میشود که در شهر ها و دهات زندگی دارند.

چارطرف افغانستان یا حدود اربعه:

     و ترکمنستان در جنوب   حدود اربعه افغانستان در شمال به تاجکستان، ازبکستان

وشرق به پاکستان و در غرب با جمهوری اسلامی ایران هم سرحد میباشد.

همچنان در حصه پامیر تقریبأ 85 کیلومتر با جمهوری مردم چین هم سرحد است .

به این اساس افغانستان از چارطرف به خشکه وصل بوده و به بحر راه ندارد.

کوهها:

افغانستان یک کشور کوهستانی است. بعضی از کوه های آنی توسط جنگلهای پوشیده میباشد  جنگلهای مهم در ولایت پکتیا، پکتیکا، ننگرهار، کنر، لغمان و بادغیس وجود دارند که درختهای گوناگون میوه دار وبی میوه دارند.

در کوه ها، سنگهای قیمتی مثل: لاجورد، زمرد و فلزات مانند: آهن، طلا و مس نیز پیدا میشود. بسیاری از کوههای کشور ما با برف پوشیده میباشد.

این برفها در بهار و تابستان آب میشوند و از آبهای مذکور در کشت و زراعت و نوشیدن استفاده میشود.

کوه های افغانستان:

کوههای مشهور افغانستان عبارتند از: هندوکش، سپین غر، کوه بابا، کوه سلیمان، سفید کوه، تیربند ترکستان و غیره.

دریا های مشهور کشور ما:

دریای کابل، دریای آمو، دریای هلمند و دریای هریرود.

تقسیمات افغانستان از نظر اداری به 34 ولایت تقسیم شده است که عبارتند از: ولایت بدخشان، بغلان، بادغیس، بلخ، بامیان، فراه، فاریاب، غزنی، غور، هرات، هلمند، جوزجان، کابل، پروان، کاپیسا، کنر، کندز، لغمان، لوگر، نیمروز، ننگرهار، پکتیا، پکتیکا، قندهار، سمنگان، تخار، وردگ، زابل، ارزگان، سرپل، نورستان، خوست، پنجشیر و دایکندی.

افغانستان از نقطه نظر آب وهوا:

در افغانستان مناطق به حساب گرم سیرو سردسیر تقسیمات شده است.

مناطق گرم سیر عبارت است از ولایت ننگرهار، کنر، لغمان، کندهار، هلمند، زابل، نیمروز، پکتیا، پکتیکا، سمنگان، تخار، کندز، جوزجان، بلخ، فاریاب، ارزگان، سرپل و خوست.

مناطق سردسیر: کابل، لوگر، پروان، غزنی، وردک، بامیان، دایکندی، پنجشیر و کاپیسا.

لسانها:

لسانهای عمده و رسمی افغانستان پشتو و دری میباشد، لسانهای دیگری مانند: بلوچی، ترکمنی، ازبکی، پشه یی، نورستانی و غیره نیز وجود دارد که مردم به آنها تکلم میکنند.

صنعت:

در افغانستان فابریکه های نساجی، حجاری و نجاری، کشمش پاکی، سمنت سازی و

قند سازی و برق وجود دارند.

همچنان صنایع دستی مثل: قالین و گلیم بافی، کرباسی بافی، برک بافی، نمد مالی و غیره رواج دارند.

معادن در افغانستان:

کشور ما معادن و صنایع طیبعی زیاد دارد مانند: ذغال سنگ، نمک، لاجورد، زمرد، بیرایت گازطبیعی، آهن، نفت، مس و غیره که از آن جمله ذغال سنگ و گازطیبعی نقش عمده را در اقتصاد کشور ما دارا میباشد.

تجارت در افغانستان:

صادرات و واردات: افغانستان هر سال یک مقدار زیاد میوه های خشک وتازه مثل: انگور، خربوزه، چارمغز، کشمش، گازطیبعی، پخته، پوست، پوست قره قل، پشم گوسفند، قالین، گلیم، لاجورد، زمرد وغیره را به خارج صادر میکند که درمقابل آن ماشین آلات ودیگر موادمعرفی به کشور وارد میشود.

آب وهوا افغانستان:

اکثرمناطق کوهستانی ومرتفع افغانستان درزمستان هوای سرد دارند.

درتابستان هوای مناطق هموار نسبتأ خشک وگرم میباشد. بارنده گی سالانه نیزز درمناطق مختلف افغانستان متفاوت بوده درمناطق مرتفع به شکل برف ودر سایر نواحی به شکل باران صورت میگیرد. به صورت عمومی مناطق مرکزی و شمال شرقی افغانستان هوای سرد ونواحی شرقی وجنوب غربی هوای نسبتأ گرم دارند.

نمونه یی از اداره و منجمنت اسلامی و افغانی  را درجرگه هاییکه در مواقع حساس دایر شده است بر میشماریم.

 تاریخچه جرگه های مهم

- درسال 1709 درولایت کندهارجرگه کوکران جورشد که برای میرویس خان لقب نیکه داده شد.

- درسال 1781 درکندهار جرگه بنام شیر سرخ احمدشاه بابا پادشاه افغانستان تعین شد.

- درسال1841 ماه نومبردرشهرکابل یک جرگهء مهم جورشدکه درجنگ اول افغان وانگلیس سردار نواب خان رئیس مجاهدین وامین الله خان به حیث مرستیال یا معاون اش تعین شد.

- درسال 1915  امیرحبیب الله خان یک جرگه ساخت که 450 نفردران اشتراک کردودرجنگ جهانی اول بی طرفی افغانستان را تصویب کرد.

- درسال 1922- ازطرف امان اله خان در جلال اباد یک جرگه جورشدکه دران جرگه یک اندازه قوانین به تصویب رسانید.

- درسال 1924- از طرف امان اله خان یک جرگه جورشدکه نظام اساسی  را تصویب کرد.

- درسال 1928 از طرف امان اله خان در پغمان جرگه جورشد که پروگرام اصلاحاتی حکومت را تصویب کرد.

- درسال 1931 نادرخان لویه جرگه را دعوت کرد که در انوقت اصول اساسی را تصویب نمود.

- درسال 1941 از طرف ظاهرشاه لویه جرگه دعوت شد وبی طرفی افغانستان رادرجنگ دوم جهانی تصویب کرد.

- درسال 1947 ماه دسمبربرای اولین باردرکابل سفارت پاکستان گشایش یافت که اولین سفیران نواب زاده سعدالله خان نام داشت.

- درسال 1949 یک جنرال پاکستانی بنام تورنجنرال خواجه ناظم الدین درپشاورگفت که سرحدازاد از پاکستان یک حصهء جدا ناشدنی است که این حرف دربین پاکستان وافغانستان مشکل نوتاریخی را باز کرد.

- در 12 اگست سال 1949 بین تیرا، افریدی ودیگر مردمان قبائیلی جرگه براه افتاد نظربه فیصلهء جرگه نام پشتونستان ثبت وبیرق اش تعین شد که ازطرف دولت افغانستان پشتیبانی عمیق صورت گرفت.

- درلویه جرگه سال 1955 حکومت ظاهر شاه را صلاحیت داد که ازهرکشوری که لازم میداند سلاح به دست بیاورد به همین اساس دولت افغانستان درخواست اسلحهء نظامی را از شوروی وچکوسلواکیا نمود.

 

 شاخه های ملت افغان وحکومت آنها

ازآنجا که هرقبیله برای خود حکومتی دارد، ودر واقع یک جامعه همسودیا کامنویلت را هرقبیله تشکیل میدهد.

(( کامنویلت به معنی همسود یعنی دارای مفاد مشترک ))

پس بهتر است اول به مطالعه پیدایش وکیفیت کنونی این جوامع همسود بپردازیم. و بعد ازآن با توجه به ترکیب جوامع همسود، به مثابه یک دولت تحت حکومت یک قدرت مشترک به مطالعه ادامه دهیم.

چار شاخه بزرگ افغانان، از چهار پدر:

سربن ، بیتنی ، غرغست ، کرله پیدا شده است. که تا اکنون هم به همین نامها یاد میشود.

تقسیمات و انشعاب

افغانان احتمالآ تا زمانی که شمار خانواده هایشان اندک بود، تحت حکومت مستقیم نیاکان مشترک خویش می زیستند وبا افزایش خانواده ها آن چهار گروه از هم جدا شدند وهر یک تحت فرمان گروه بزرگتر بودند.

هنگامی که درسر زمین گسترده ئی پراگنده شدند قبائیل وشاخه از هم دور افتاده آهسته آهسته پیوند های خودرا سست تر نمودند وسر انجام هرقبیله تحت حاکمیت همان قبیله ئی در آمد که بزرگتر بود و از رهبری نیاکان مشترک رها شدند. وتقسیمات چارگانه فوق حالا کار برد ندارد.

وتنها درشجره نامه قبائیل یاد می گردد.

قبائیل تا اکنون هم حکومت پدرسالاری را حفظ کرده اند وتقسیمات وجدا شدن قیائیل از همدیگر هنوزهم برهمان اساس است که یاد شد.

هرقبیله چندین شاخه دارد ودر قبائیل پرجمعیت تر، این شاخه ها نیز به گروه های دیگر تقسیم شده اند. وهرگروه از خود رئیس مستقل خودرا دارد، با این هم، آنان نام مشترک و علائق ومنافع خون شریکی خویش را حفظ کرده اند.

هریک از قبائیل یا شاخه ای از یک قبیله را ولس گویند. که ظاهرآ ولس مفهوم مشترک المنافع یا همسود را بیان میدارد.

هرولس چندین شاخه دارد، که تابع رئیس ولس هستند. هرشاخه نیز به گروه های دیگر تقسیم میشود که تکرار شده میرود، تا آنکه به چند خانواده محدود میشود.

رئیس یک ولس را خان گویند، که همیشه از اصیل ترین خانواده ها انتخاب می گردد.

این انتخاب یا گزینش غالبآ در صلاحیت شاه است، شاه می تواند یک خان را نظر به عنعنات قبائیل به خواست خود کنار کند و فرد دیگری را از نزدیکان این خان بر کنار شده، جانشین او سازد. حتمآ بعضی از ولس ها ومردم خان را از نقطه نظر اصالت وبیشتر به سن و تخنیکی و تجربه اش اهمیت میدهند واگر خان بمیرد پسرانش می کوشند درمیان مردم هوا خواهانی بیابند، پس از انتخاب جانیشن خان، هم گروه های ناکام که نامزد این مقام بوده اند، به مبارزه ادامه می دهند وگاهی – بندرت – چنین اتفاقی منجر به انشعاب بخشی از اولس می گردد. بیشتر به توطئه ها در دربار ادامه می دهند وگاه عامل جنگ در اولس می شود که حمایت یکی از قبایل دشمن را همراه دارد.

در جریان جنگهای داخلی گروهی که در کسب مقام خانی ناکام شده است، با مدعی تاج وتخت همدست می شود وبه نفع حزب خویش اورا به قدرت می رساند وخود نیز به نوایی می رسد.

رئیس بخش فرعی را مردم از یک خانواده کهن بر می گزینند. در واحدهای کوچک اجتماع تقدم به صورت طبیعی تعیین می شود، مثلآ رئیس یک بخش متشکل از ده – دوازده خانواده پیر مردی است که رهبری فرزندان، برادرزادگان ونوادگانش را به عهده دارد.

اداره امور داخلی یک اولس در دست خانان و شورای رهبران بخشها است. این شورا         (( جرگه )) نامیده می شود. خان ریاست جرگه بزرگ را به دوش دارد وجرگه متشکل از بزرگان شاخه های اصلی اولس است.

هرخان جرگه ای از بزرگان بخشهای تابعه تشکیل می دهد وبخشها نیز جرگه ای دارند.

تصمیم گیری

درموضوعات ومسایل کم اهمیت یا اضطراری ، خان بیدون مشورت با جرگه تصمیم میگیرد، درهمچو موارد اعضای جرگه نیز بدون مشورت ، عقاید شانرا به بخشهای تابع ابلاغ می کند، اما در موضوعات مهم که شرایط ایجاب کند ، پیش از هر فیصله علایق وتمایلات همهء افراد قبایل ارزیابی میشود.

 

روابط جرگه وخا ن

طوریکه درمبحث تصمیم گیری ها گفتیم ، گاهی موضوعات کم اهمیت را خان بیدون مشورت با جرگه تصمیم میگرد . گاهی تمام این اصول دگرگون میگردد ، گاهی بندرت خان خود سر میگردد وبدون مشورت ومراجعه به جرگه اقدام میکند. دیگر رهبران هم در تابیعت از این نوع روش خان خودسر پیروی مینمایند وحتی خانواده علایق را با ریسان بالا تر می گسلند وبه نفع وخواست خودشان عمل مینمایند. این نوع نابسامانی ها باتعین یک حکومت موءقت رفع میگردد. شخص که به اساس قابلیت بریاست این حکومت موقت گماشته میشود، اصلاء باید دیکتاتوری باشد که در حالت جنگ از خود قابلیت وشایستگی فوق العاده نشان میدهد. واین رئیس هم باید بعد از پایان ماموریت اش مجدداء بشکل یک فرد عادی دراید واصول هم حکم میکند که فرد متذکره باید به حیث یک فرد عادی دراید.

شرایطی که قدرت خان به ان وابستگی دارد ، قابل ذکر است. درمیان اقوام وقبایلی که تابع شاه اند ، تحصیل مالیات شاهی ، تنظیم شبه نظامیان ( ملیشه ها) وحقوق ومواجبی که برای انجام مس گذارد. دارای خان که امکان داشتن خدمه ومحافظان را فراهم می سازد ومی تواند با پرداخت حقوق به بزرگان اولس فرمان دهد ، نیز از عوامل افزایش قدرت اواست.

از طرفی ، هرگاه قبیله ، کوچک یا منطقه ان محدود باشد ، سران بخشها – بزرگ وکوچک – غالباء درجرگه جمع می شوند وتمام قدرت اولس متحد میگردد ، چنان که خان نمی تواند ان را زیرا اداره وخواست خویش دراورد.

وجود رقیب نیرومند در خانوادهء خان ، تسهیلاتی که بخش ناراضی قبیله را تابع یک اولس دیگر می سازد وهر موقیعتی که غیرت وحمیت مردم را بر انگیزد ، می تواند منجر به محدود شدن قدرت خان گردد. به صورت عموم ، یک قوم وقبیله هرچه بیشتر تابع شاه باشد ، بشتر از خان اطاعت می کند . البته استثنا ئات آشکاری هم دراین مورد هست.

وابستگی افغانان درتمام قبایل – به رغم عادت کوه نشینان – به جامعه بیشتر است تابه خان. درانان مدیریت وریاست خان درجهت خیرخواهی مردم است وبی گمان این عقیده با مفهوم پدرسالاری امیخته است  بازهم برداشت نخستین که بیان شد قوی تر است . به این اساس قدرت مرگ وزندگی چنان که در میان کوه نشینان در دست خان است ، بندرت در میان افغانان مورد قبول است وکمتر پیش می اید که منافع فردی خان ، یک قبیله را مجبور سازد تا مخالف شان ومنافع خویش گام بردارد.

افغانان باختری بجز غلجی ها در جنوب – شرق با شهروندان خویش درگیری ندارند . اما در میان قبایل خاوری کمتر قبیله ای است که در حالت جنگ واقعی یا خصومت دنباله دار( جنگ گرم وسرد) نباشد . انان غالباء باهم خصومتهای پایدار دارند ، ولی تا شرایط خاصی این خصومتها را بیدار نسازد به خشونت دست نمی یازند . برخی از قبایل ( مانندیوسفزیان) هرگز در حالت صلح نیستند.

اتحاد اقوام

اقوامی که گاه وبیگاه درگیر جنگ می شوند، اتحادیه موقت با دیگران تشکیل می دهند وجرگه های همه اقوام متحد در یک جرگه بزرگ برای بررسی طرح صلح یا جنگ ، گردهم می آیند.

اقوامی که همیشه درگیر جنگند ، اتحادیه های دایمی تشکیل می دهند مانند: اتحادیه های گارا و سامیل در میان بردرانیان ، یا سیاه و سفید در خوست.

این جنگها گاهی منجر به غارت و چپاول گروه های کوچک می شود.

اما با مهم شدن موضوع خان و جرگه همه مردمان جنگی را فرا می خوانند.

قبایلی که کمتر درگیر جنگ می شوند افراد داوطلب را فرا می خوانند و هر که سلاحی بدست دارد می آید.

در میان اقوامی که گاه بیگاه درگیر جنگند هر فرد بالغ ناگزیر از خدمت است و یوسفزیان که نبرد های پیاپی از آنان جنگجویان تمام عیاری ساخته است ، یک سرباز پیاده در هر قلبه یا یک سوار در دو قلبه تعین می کنند.

عموماً حاضر نشدن در چنین فرا خوانها موجب شرمساری است و در میان اقوامی که مکرر درگیر جنگند ، عدم حضور در جنگ منجر به پرداخت جریمه نیز می گردد.

به این ترتیب ، گروه های انبوه ولی نا منظم جکع می شوند ، زد و خورد غوغا می کند و سر انجام یک طرف بدون حمل کشتاری بزرگ شکست می خورد.

اقوام فاتح ، زمینهای دشمن مضلوم را پایمال می کنند و جنگ را دوباره شعله ور سازد.

جنگاوران تقریباً همه پیاده اند.

بزرگان – مانند زمان صلح – مقام فرمان دهی را دارند.

جنگجویان حقوقی نمی گیرند ، اما در میان برخی از اقوام اگر ابسی گشته شود بهای آن را به صاحبش می پردازند.

این پول از طریق جریمه یا مالیه ای که از مردم گرفته شده پرداخته می شود.

این رسم در میان قبایل شمال – شرق رواج دارد ، در واقع ، آنان تنها مردمان اند که مالیه می پردازند.

حتئ آنان هم وقتی مالیه می پردازند که برای پیشبرد یک هدف مشترک پولی لازم باشد.

مبلغ بر حسب نیاز تعین می گردد.

نمی توانم نمونه ای بیاورم که یک خان به نفع خود از مردم مالیه بگیرد.

اما مالیه منظم بر (( همسایگان )) جزیه برهندوان و مالیه اموال تجاری که از منطقه یک اولس می گذرد ، در برخی از حالات به خان تعلق می گیرد.

قانون پشتونولی

در تمام کشور شریعت محمدی ( ص ) به مثایه قانون عمومی است ، که در امور مدنی اولس

ها تطبیق می شود.

اما قانون خاص امور جزائی و اداره داخلی ، عُرف (( پشتونولی )) است.

قانون عُرفی (( پشتونولی )) ظاهراً مبتنی بر اصولی است که پیش از تاسیس یک حکومت شری غلبه داشته است.

چشم به جای چشم و دندان به جای دندان اگر متجاوز از دسترسی مظلوم د ور باشد ممکن است انتقام از خویشا وندان ظالم گرفته شود .درموارد ی ممکن است ازهرفردی ازاقوام ظالم که به چنک او افتد انتقام بیگرد واگر فرصت نیابد شاید سالحا انتقام را به تاحیز اندازد.

ولی ما به شرمساری است که آن را از یاد ببرد،یا از انتقام منصرف شود و برخویشاوندان وگاهی براقوام او فرض است که او را در گرقتن انتقام یاری کنند.

البته چنیین انتقامی درگیریحای تازه می آفریند ونبردها را دائمی می سازد وگاه کشمکشحای  پیدا می شود که ازنسل پدران به پسران منتقل می گردد.

تائسیرات درازمد ت این نظام ، تشویق کشتارهای بیرحمانه است ،پیامرهای چنین حوادث خونین و عاد ت کردن مرد م به دید ن صحنه ها شاید برای حقوقه انان مبتدی افغانستان قابل درک نباشد . اما خطرات وبی نظمیی های ناشی از ان را حتماء همهء مردم احساس می کند . این است که در هر فیصله  کوششهای برای مهار کردن این خشونتها به عمل می اید . در برخی از اولسها، رئیس وبزرگان قوم جانب مظلوم را به گذشت ومصالحه تشویق می کنند . اما اگر ظلم  یا جراحت چنان کاری وعمیق باشد که مظلوم حاضر به مصالحه نشود، اورا به حال خود می گذارند تا انتقامش را بگیرد. در دیگر قبائیل – یا در واقع بیشتر قبائیل – جامعه در چنین موارد با دخالت جدی طرف را مجبور می سازد تا به فیصله مردم گردن نهد، یا از میان اولس بیرون شود. در بسیاری از این حل وفصلها هدف ،اشتی طرفین واز میان  رفتن کدورت وپیشگیری از نا امنی است . کسی فکر نمی کند که با قناعت مظلوم ، جامعه ازرده میشود یا باید حقی برای مجازات داشته باشد . در بعضی احوال ، جرگه یا خان اگر نیرومند باشد- نه تنها متجاوز را مجبور می کنند تا رضایت مظلوم را حاصل کند، بلکه جریمه ای هم برای دولت گرفته میشود.

تمام محاکمات جزائی در برابر یک انجمن( جرگه) انجام میگرد. این انجمن متشکل از خانان ، ملکان یا بزرگان وملایان است . حتی اشخاص با تجربه از طبقات پائین تر انجمن را مساعدت می کنند . ضقایای جزئی در انجمن روستا( کلی جرگه ) یادر محل حادثه حل وفصل میشود. اما فیصلهء رخداد های مهمتر در اولسهای منظم ، بر حسب اهمیت به جرگه ، خان وبزرگان قوم ارجاع میشود ، اما بخشهای غیر تابع مستقلاء عمل می کنند . جرگه معمولاء یک رئیس محلی تشکیل می دهد ، اما در بیشتر قبائیل هرکس که بتواند  عضو جرگه باشد، می تواند جرگه را تشکیل بدهد. در چندین قبیله کسانی که در جرگه حاضرنگردند باید جریمه پردازند.

پس از گردهمایی اعضای جرگه هرکس روی زمین خشک برجای خویش می نیشیند. رئیس جرگه پس از دعای مختصری بیتی را به زبان پشتو می خواند که مفهوم ان چنین است: 

(همهء امور از جانب خداست ، ولی بنده هم اجازهء فکر ومشورت داده شده است)  سپس ماجرای مدعی شنیده میشود واگردفاع متهم مغایر ان بود، شاهدان را فرامی خوانند ومی پرسند تا حقایق کاملاء آشکارشود. اگر چنانکه بیشتر معمول است.

متهم حقایق را پذیرفت ولی دلایلی برای حقانیت خویش داشت ، جرگه موضوع رابررسی می کند وفیصلهء مناسب در مورد بعمل می اورد. برای هر جرم معین است، به جز در میان برادرانیان که جرگه مجازات را تعین می کند.

این ماجرا پیوسته با تسلیم فروتنانه وپوزشخواهی همراه است ودر موارد مهم وجدی شماری از زنان جوان وابسته به خانوادهء مجرم به عقد کسی که بر اوستم شده وخویشاوندانش در می ایند مراسم تسلیم متهم به مدعی وانتخاب ( بدل) در برابر یک اجتماع بر گذار میشود.

همه می دانند که این کار باید بر اساس توافق جرگه صورت پذیرد. مدعی انچه راکه جرگه تعین می کند باید بپذیرد. سپس طرفین با درود وسلام وگفتن ( سلام علیکم ) به ضیافت ومهان نوازی همدیگر می پر دازند ودر بسیاری از قبائیل به این جرگه نشود، در برخی از قبائیل فیصله یکطرفه در غیاب او صادر می شود. در برخی دیگر از قبائیل یا مجرم را به جرگه می کشانند، یا ملایان به سرزنش او می پردازند ویا دارای اش تاراج وخودش از اولس رانده میشود همین رفتار در برابر هرکس که از فیصلهء جرگه سر پیچی کند، عملی میشود. جرگه معمولاء در صورت امتناع متهم از پرداخت تاوان معین – مدعی را به تحصیل ان مختارمی سازد . جرگه پس از تعین غرامت در سطح بالا، غالباء مدعی را تشویق می کند تا مقداری از ان را تخفیف دهد وببخشد.  من نخست با شگفتی دریافتم که جرگه ها بیشتر از بررسی جرم متهم به تحقیق وداوری در وضیعت وشرایطی می پردازند که متهم درانمرتکب جرم شده است ،  نیز در مورد تاوانی که باید متهم به جانب ستمدیده بپردازد، اما بتدریج معلوم شد که چرا گاهی اعمال خشونت باید پنهان بماند.

( پشتونولی ) به هرکس حق می دهد تا صدمه ای که به او رسیده انتقام بگیرد ودرنظر افغانان تثبیت حق با ننگ وعزت وشرف  هرکس پیوستگی دارد، ونهانکاری جایی ندارد، مگر انکه گروه به نادرستی وخطای او آگاه باشد. از طرف دیگر تصریح وآشکارشدن حیثیت واعتباراو نزد همگان یک ضرورت است.

نظرات افغانان را دراین مورد می توان با نظرات ( انگلیسها) در مورد دوئل ( نبرد تن به تن) مقایسه کرد که یک صورت منظم وجوانمردانهء انتقام فردی است. درکل ، جرگه های قضای سازمانهای مفیدند . در بیشتر موارد، این جرگه ها بیطرفی نسبی را رعایت میکنند ، هر چند نمی توانند از تاثیر دوستیها ودشمنیها دور بمانند وحتی ممکن است گاهی واسطه ورشوه هم در انها راه یابد.

طبیعتاء شاید کسانی مباحثات این جرگه ها را پر اشوب ونامنظم پندارند، اما من دریافته ام که همیشه چنین نیست ودربرخی از قبائیل این جرگه ها بسیار منظم مورد پذیرش مردم خویشند. گاهی این جرگه ها، با قدرت فوق العادهء خان ، غیر ضروری وگاهی با عدم رعایت قانون توسط بی اثر می گردند. با وجود این ، نیرومند ترین خان هم وقتی موضوع مهمی را روی دست دارد، از مطرح شدن ان در جرگه خوشحال میگردد ودر میان درانیان که رئیس قبیله به صلاحیت تفویض شده از جانب شاه وبا حمایت او عمل می کند، بازهم ترجیح می دهد که کارش با مصلحت ومشورت جرگه باشد، این ملاحظه درتمام  موضوعات ونیز در بحث وبررسی مجازات جرایم رعایت میشود.

همهء دعواها- در جاهایی که جرگه ها رواج کامل هم دارند – به جرگه محصول نمی شود. شکایت بردن به جرگه نشانهء ضعف وگرفتن حق به زور ، دلیل عزت وحیمت است.

بزگان وتوانمندان ( که خویشاوندان بیشتری دارند) پیوسته ترجیح می دهند که در صورت برابری خسارت طرفین باهم اشتی کنند وبا مراجعه به جرگه، خودرا سبک نسازند. این روش تا وقتی اعمال میگردد که جانب مظلوم – که به جرگه شکایت برده – حاضر به اشتی نشود.

در برخی از قبائیل جرگه ها تا شکایتی دریافت ندارند مداخله نمی کنند . برخی وقتی مداخله می کنند که هردو طرف حاضر به پذیرش فیصلهء جرگه باشند. در بعضی قبائیل هنگامی که رئیس ازیک موضوع مهم اگاه میشود جرگه را به گردهمایی فرامی خواند.

 پناهندگی وشفاعت

در موضوعات جدی، مجرم غالباً می گریزد. اما اگر نخواهد یا نتواند که قبیله اش ترک گوید، برآن می شود که تسلیم مظلوم گردد و از او بخشایش جوید.

به خانه یکی از بزرگان میرود و به او متوسل می شود تا به شفاعتش برخیزد.

بر طبق سنت افغانان ، پناجو و شفاعتخواه بندرت رانده می شود و میزبان ، خود را موظف به قبول توسل و شفاعت خواهی او میداند و با تن چند از نام آوران و آبروداران قوم و سادات و ملایان به اتفاق آن شخص به خانه ستم رسیده نخواهد شفاعت را بپذیرد ، پیش از رسیدن آنان خانه را ترک می گوید و یا پنهان می شود.

اگر او را بیابند شخص گناه کار کفن می پوشد و شمشیری برهنه به دست جانب مظلوم می دهد ، یعنی اینک سرو تیغ ! مرگ و زنده گی من در دست تو است .

در همان حال بزرگان و ملایان باالتماس از جانب مظلوم بخشایش می جویند و در نتیجه او متهم را می بخشد و تاوان را می پذیرد..

این نمونه اقوامی است که آمیخته از عناصر قومی مختلف نباشند.

اما اگرچه این معمولی ترین شکل جامعه است ، باز هم از استشنائات خالی نیست.

ممکن است بخشهای دوگانه قبیله در یک روستا زندگی کنند. آنان با آنکه هر یک رئیس دارند  جرگه شان مشترک و رفتارشان واقعاً مانند یک بخش است.

: گسستن و پیوستن

بخشی از قبیله که اولس خودش را ترک می کند ، شاید به یک اولس دیگر بپیوند و پذیرفته شود.

این جز جز مهمانوازی افغان است که در چنین موارد به غریبان عنایت خاصی دارند.

آنان به تازه واردان زمین می دهند ، رئیس شان را مقام شایسته ای در جرگه می بخشند و در امرداخلی آزادشان می گذارند.

واز موقعیتی برابر با میزبانان برخوردار می شوند به قوانین شان پایبند و از امتیازات شان بهره مند می گردند و در نبردها و پیمان هایشان داخل میشوند . آنان اگر چه نام اولس پیشین را حفظ می کنند اماهمهء پیوند شان با ان می گسلد. گاهی این بخش به اولس اصلی خویش میپیوندد.

درقبایل غربی هرگاه میان این اولس واولس میزبان جنگی درگیرد، این بخش که از مهمان نوازی ان برخوردار شده بود درجنگ شرکت نمی ورزد، اما درمیان افغانان شرقی انان مجبورند به کمک اولسی که با ان زندگی میکنند، برخیزند . بخشهای دخیل در مقایسه با اولس، جمعت اندکی دارند.

همسایه

انان که قبیلهء خویش را ترک می گویند وبدون آنکه زمینشان را بفروشتند به اولس د یگری وارد می گردند غالباء ان اولس ایشان را می پذیرد وزمین هم می دهد . ولی کسانی که زمین خویش را فروخته واز بینوایی ترک قبیله می گویند، در ردیف ( همسایه) قرار میگرند. در اولس مردمانی هم زندگی می کنند که افغان نیستند وهمسایه خوانده میشود. انان درجرگه جایی ندارند اما بخشی که با ان زندگی می کنند حافظ منافعشان است، نیز افرادی که با آنان ارتباط دارند، از حقوق ومنافعشان دفاع میکنند. حمایت از( همسایه) عمل افتخار امیزی است ودر نتیجه مقام( همسایه) فروتر ازفرد اصلی است.   دریکی از قبایل گنداپور شمار همسایگان بلوچ واقوام دیگر خیلی بیشتر از شمار افراد اولس بود.  تصور می کنم آنان با نام ( همسایه)  از همهء امتیازات افراد اولس برخوردار بودند به صورت عموم شمار همسایگان کمتر از افراد اولس است. در برخی قبایل دور از جاده ها همسایه ای نیست وهمسایه ها عموماء زمین ندارند. مجموعهء این قبایل واقوام مشترک المنافع  که گذارش یافت ملت افغان را می سازند ودرمجموع با داشتن یک زعیم مقتدر از ان یک دولت ساخته میشود . شاه، طبیعتاء رهبر قبیلهء درانی بزرگترین ودلیرترین قبایل در میان ملت است. اما تسلط اوبر قبایل دیگر به دلایلی است که خواهد امد .  شاه بر تمام قلمرونظارت دارد وبرای دفاع همگا هی برهر قوم وقبیله ، مالیه یا تدارک سپاه ، یا هردو را مقرر می دارد . اما بندرت همهء قبایل دارای رئحیهء متحد ورای مشترک میشوند.  علایق رفاهی هر اولس بیشتر معطوف به خود اواست.

برخی از جلگه های اطراف شهرها، بیشتر بخشهای تاجیک نشین افغانستان وهمهء استانهای برون مزری کاملاء از شاه فرمان می برند واومی تواند بدون نیاز به قبایل ، مالیه بگیردو بدون کمک قبایل سپاه فراهم سازد، درنتیجه ، میان مناف, شاه وملت تفاوتهای معینی است ودر مورد گسترش قدرت اوهم آراء محتلف است.

شاه، درباریان ملایان براین باورند که قدرت شاه مانند قدرت دیگر فرمانروایان کشور های آسیا است، اما قبایلیان گسترده ء قدرت اورا محدود می توانند.

این تفاوت عقیده عامل اختلاف در تطبیق فرمانهای سلطنتی میگردد.

حکومت ودشواری های ان

حکومت قبیلهء درانی دروجود شاه تمرکز یافته است، ولی اوخود را مکلف می داند تا نظرات وعلایق بزرگان قوم رامحترم بشمارد. اوهمچنان درامور داخلی قبایل جلگه هاوپیرامون شهرها مداخله می کند، اما با مالیه وسپاه دیگران قناعت دارد بدون انکه در امور داخلیشان مداخله کند واین کار برای امنیت عمومی لازم است. یکی دو قبیله خودرا از حکومت او مستقل می دانند.

اکنون جای بحث مشروح در مورد حکومت شاهی نیست ومختصراء به ان اشاره میشود به عقیدهء من ، به استثنای حکومت جمهوری گونهء اولسها، وضع کشور افغان به اسکاتلندی روزگارباستان بسیار همانند است. تسلط مستقیم شاه بر شهر ها ومناطق متصل به شهر ها، اطاعت بی ثبات قبایل نزدیک واستقلال قبایل دور افتاده ، قدرت اشراف وخانها وپیوند شان با دربار وارتباط همهء بزرگان قوم با سلطنت ، چنان به اسکا تلند باستان شباهت دارد که عنایت به این شباهت فهم مطالب را اسان می سازد.  نقایص چنین نظامی اشکار است. هرگاه خودسری وبی نظمی برخاسته از حکومت شبه جمهوری قبایل رابه تفصیل در نظر بگیریم ، شاید محاسن انرا اندک پنداریم وچنین فرض کنیم که این کشور از انتقام و ارامش یک سلطنت مطلقه – هرچند برپایه های آسایی – نفع بیشتری خواهد برد.

درایران یا هند تاثیرات قدرت یک شاه ستمگر در هرگوشهء کشوراحساس میشودو جنگهای داخلی که پس از مرگ شاه رخ می دهد کشوررا اشفته ومصیبت زده میسازد .گروهی از مرد م گرفتا ر ستم وبی پروا یی لشکریا نند ودیگرا ن از هرج ومرج برخا سته اززوا ل حکومتی که می بایست حافظ امنیت شان باشد ، رنج می برند وسرانجام یک شاه خود کامه ویا دیگری بر سرتاج وتخت ملت را چنان به ناتوانی وفساد می کشاند که پیش از بهبودیابی به مصینتی نو مواجه میگردد. برعکس در افغانستان بی نظمیهای حکومت پادشاهی ،نه در کار حکومتی داخلی خللی وارد کند ونه زندگی مردم را اشفته میسازد. شماری از جمهوریهای سازمان یافته ، امادهء دفاع از میهن کوهستانی خویش در برابر هر فرمانروای مستبد هستند واماده اند  دریک جنگ داخلی از تلاشهای مذبوحانه ء یک گروه دفاع کنند.

هر شاه معمولاء شاید بکوشد تا به زور، مردم خویش را مطیع سازد، امایک شاه افغان خیلی پیش ازین دانسته بود که فتح سرزمین های مجاور اسانتر از مطیع ساختن رعا یای میهن اواست . این است که هر پادشاه – به تصور من – ناگزیر است که رفتارش را با اعمال خانان هماهنگ سازد (مانند شاه کنونی) یعنی شاه شجاع که هیچ کار را بدون مشورت قوم یا بزرگان درانی نمیکرد. وضرورت در نظر گرفتن منافع عموم انان روا می دارد تا مسایل را دریک انجمن عمومی مطرح سازند. این کار موافق ذوق حکومتهای داخلی وهم موید شیوه ای است که اکنون شاه با سرداران درانی مرعی میدارد. این مجمع یا انجمن عمومی شورایی از اشرف تشکیل می دهد که همبا شاه – هرچند بیشتر- وهم با مردم ارتباط داشته باشد. در بیشتر اولسها خانان نمی توانند بدون رضایت ملکان مالیه بگیرند یا در کارهای عمومی سهیم شوند؟  ملکان نیز باید رضایت بخشها وخیل ها را جلب کنند . شاید شاه با تقویت خانان واز طریق انان انچه از مردم ناراضی میخواهند بدست ارد ؟ اما تااوبه وسایلی بزرگتر ازانچه دردست دارد متوسل نگردد موفقیتی اندک خواهد داشت واگر خواهان کمک عمومی وصمیمی باشد، باید در چار چوب نظام کنونی رضایت ملت را جلب کند . به این ترتیب خانان موظف خواهند بود- چنانکه هستند – تا قبایل شان را به به پرداخت مالیات عمومی تشویق کنند. انان بی اطلاعی مردم از نیاز های مبرم ملی را مانع پرداخت مازاد بر مالیهء ثابت می دانند ومصلمئاء مصلحت غیر طبیعی نخواهد بود اگر قبایل راضی شوند تا یکی دوتن از هوشیار ترین ملکان خویش را به وکالت به دربار بفرستند تادر انجا از جریان امور اجتماعی مطلع گردند. به این ترتیب ، یک مجمع منتخب تشکیل خواهد شد که دران هر فرد با وکیل اش پیوند نزدیک خواهد داشت وهم اورا زعیم طبیعی وموروثی شان خواهند شمرد. انان از مردمانی نمایندگی خواهند کرد که عادتاءبزرگان خویش را محترم می دانندودرقبول یارد پیشنهاد های بزرگان بحث می کنند . افراد مسلح ( ملیشه های) قبایل می توانند سپاهی را تشکیل بدهند که مانع هر تهاجم خارجی گردد؟ درحالی که شاه توان لحظه ای مقاومت در برابراتحادعمومی راندارند. با اندک دگرگونی ، اتحادی درمیان جرگه هاوقضات انتصابی شاه به وجود می اید که بخوبی مجری عدالت باشد؟ وحکومتی که با این ترتیب تاسیس میگردد، حکومتی خواهد بود که می توان ان را درجهت سعادت وارتقای ملت تصورکرد.

این رویای خوشی است که ما با توجه به ترکیب حکومت افغان پیش خود مجسم کردیم؟ اما با نگریشی کوتاه قانع خواهیم شد که عملی شدن این نظارت هرگز متحمل نخواهد بود.

 

ازدواج ، وضع زنا ن ، رسم ورواج

افغانا ن باید پول بدهند وزن بگیرند واین رواج در شریعت اسلامی به رسمیت شناخته شده ودر بخش مهمی از اسیا – حتی در چین که اسلام در انجا ناشناخته است – نیز رواج دارد. این هزینه یا بها به تناسب وضع مالی خانوادهء داماد فرق می کند وتاثیراش این است که زن – با انکه عموماء با او رفتار خوبی میشود- به مثابهء ملکیت در می اید. شوهر بدون هیچ دلیلی می تواند همسرش را طلاق بدهد، ولی زن این حق را ندارد، او می تواند تحت شرایط معین نزد قاضی از شوهر طلاق بخواهد، که این کارهم کمتر عملی میگردد. اگر شوهر پیش از همسرش بمیرد وزن دوباره ازدواج کند پولی که شوهر پرداخته است به خویشاوندانش مسترد میگردد، اما در میان افغانان رسم است که برادرهمسرش بعد از مرگ برادر خود اورا به عقد خویش در می اورد. این رسم در میان یهود هم هست وبرای برادرشوهر توهین است که همسر برادر متوفایش را بدون رضای اوبه دیگری بدهند. با این همه ، زن مجبور نیست که به زوربه عقد کسی دراید واگر فرزند داشته باشد ترجیح می دهدمجرد بماند.

سن ازدواج

سن معمولی ازدواج در میان افغانان برای مردان بیست وبرای زنان پانزده یا شانزده سال است. مردیی پول معمولاء تا چهل سالگی مجرد کی ماند وزنان گاهی تا بیست وپنج سالگی مجرد می مانند. از طرفی ، ثروتمندان گاهی پیش از بلوغ ازدواج می کنند . درمیان افغانان شرقی پسران در پانزده سالگی با دختران دوازده سا له واگر از مخارج برایند زودتر هم ازدواج می کنند . درمیان افغانان غربی، مرد تا خوب به پختگی نرسد وریش در نیاورد ، زن نمی گیرد. غلجیان بازهم دیرتر ازدواج می کنند . در تمام نقاط مملکت سن ازدواج با استطاعت مالی پسر برای پرداخت شیربها ( پیشکش ) وتوانایی اودرادارهء خانواده بستگی دارد.

مردمان به صورت عموم همسر شان را از قبیلهء خود انتخاب می کنند . پشتون ها غالباء همسرتاجک وحتی فارسی می گیرند. اما خوددختر خودرا به انها به ازدواج نشانهء حقارت می دانند .

انتخاب همسر وخواستگاری

مردان شهر نشین فرصت دیدن زنان را ندارند- و انتخاب همسر معمولاء بر اساس مصلحت است.  وقتی جوانی در اندیشهء دختر معینی است ، یکی از زنان خویشاوند یا همسایه را برای اگاه شدن ازنظر واحوال او می فرستد. اگر دخترراضی بودهمان زن رضایت مادروپدروخانوادهء دخترراهم بررسی می کند. اگر فضا مساعد بود موضوع را اشکارا بیان کرده وبرای اعلام رضایت ، روزی معین میشود. در روز موعود پدر پسر یا تنی چند از مردان نزد پدر دختر ومادربا چند تن از زنان نزد مادر دختر می روند وپیشنهاد شان را مطرح می کنند. خواستگاریک انگشتر وشال یا هدایای دیگربه عروس اینده می فرستد وپدر پسر از پدر دختر می خواهد تا ( پسرش را به نوکری خود بپذیرد).

پدر دختر جواب می دهد مبارک باشد . سپس شرینی می اورندوبه هردوطرف بخش می کنند. به ارامی فاتحه یا ایاتی از قران مجید می خوانند وبرای عروس ودامادواینده شان دعا می کنند . پدرداماد برای عروس اینده اش تحفه ای می فرستد وازان پس ان دو نامزد شمرده میشود. تا برگزاری مراسم عروسی مدتی سپری میشود. دراین مدت خانوادهء عروس مشغول تهیهء جهیز میشوند، که عبارت است از وسایل خانه ، قالین ، ظروف، وابزار اهنی وبرنجی وزیورات. درهمین مدت داماد به تدارک شیربهاتهیه ء خانه ووسایل زندگی خانواده می پردازد. اگر داماد ثروتی داشته باشد نامزدی بیش از دوسه ماه طول نمی کشد. مراسم جشن عروسی برپا میگردد.

 

نکاح وحنا بندان

سند ازدواج ( نکاحنامه) را قاضی، با توافق رسمی عروس وداماد، می نویسد ( اما رضای خویشا وندان شرط نیست). درسند ازدواج حقوق زن در صورت طلاق یا وفات شوهرتعین میگردد، وسند را قاضی، شاهدان وحاضران از هر دو جانب امضا می کنند. سپس عروس وداماد دستهای همدیگر را حنا می بندند. شب دیگر عروس در حالی که گروهی از مطربان، خویشاوندان هردو طرف وهمسایگان اورا همراهی می کنند،  سوار بر اسب درمیان شلیک هوائی تفنگها ودرخشش شمشیر ها به خانهء شوهرمی رود ودستش را به دست داماد می سپارند ومراسم با صرف غذا پایان می یابد.

 

ازدواج های دیگر

در اطراف هم مراسم ازدواج به همین صورت است. اما چون زنان اطراف روی نمی پوشند، قیدوبند در نشست وخاست زن ومرد اندک است وتوافق عروس وداماد می تواند ازادانه صورت گیرد وبه مقدمه چینی ها ومذاکراتی که در بالا یاد شد نیازی نیست.

گاهی هم یک عاشق دلیر عروسش را بدون رضای پدرومادربه دست می اورد. چنانکه درفرصت مناسبی حلقه ای از موی اورا قیچی میکند یا نقابش را برمی دارد واورا رسماآ همسر خویش می خواند. این کارکه باید با رضای دختر صورت بگیرد مانع از تقاضای خواستگاران دیگر می گردد و پدرومادرناگزیر دخترشانرا به عقد دلداده اش در می اورند، اما چون این کار، جوان را از پرداخت مصرف وشیربها معاف نمی سازد وهم توسط خویشاوندان ، کاری حقارت امیز تلقی میشود، کمتر به این کار اقدام صورت میگرد. ودر صورت راضی نبودن پدرومادر، عادی ترین کار این است که پسر ودختر می گریزند. این کار خانوادهء دختر را بسیار خشمگین می سازد وان را با یک قتل برابرمی شمرند وبا جدیت تمام در پی یافتن دختر می شوند، اما یافتن انان اسان نیست. انان به یک ناحیه وقبیلهء دیگر پناه می برند وبر طبق رسوم مهمان نوازی افغانان از انان حمایت میشود. افغانان هر پناهنده بخصوص پناهندهء مظلوم را می پذیرند.

کفن ودفن

مراسم کفن ودفن افغانان همانند دیگر مسلمانان است . چون بیماری را حال احتضار فرامی رسد، ملایان بر بالینش حاضر میشوند واورا تلقین به استغفار وتوبه از گناهان گذشته می نمایند. بیمار کلمهء طیبه ودعاهای دیگر را تکرارمی کند ورویش به جانب قبله است.

پس از وفات  غسلش می دهند وکفن می کنند وبه خاک می سپارند. اقوام مردم روستاوهمسایگان بر جنازه اش نماز می گزارند واگر بضاعتی داشته باشد،  قاریان چند روزی بر خاکش قران میخوانند.

 

احوال زنان

وضع زنان بسته به مقام اجتماعیشان است. زنان طبقات بالا سراپا پوشیده واز نظر ها نهان ولی از همهء وسایل ارامش ورفاه برخوردارند. زنان فقرا به انجام کارهای خانه ، اوردن اب وامثال این امورمی پردازند. در قبایل دوردست زنان هندوش مردان در بیرون خانه کار می کنند ، اما در

هیچ نقطهء ان سرزمین از زنان ، چنانکه درهند رسم است ، کار نمی گیرند. در هندزنان در حالی که در کارهای ساختمانی برابر با مردان کار می کنند ، نصف دستمزد را می گیرند.

زنان غالباء در طبقات بالا نوشتن وخواندن را فرا می گیرند وبرخی قریحهء ادبی خوبی دارند درعین حال نوشتن را برایزن کار مناسبی نمی دانند چون ممکن است با استفاده از این قابلیت به مکاتبه با دلداده ای بپردازد. چندین خانواده را می شناسیم که به وسیلهء زنان شایسته وخوش قریحه اداره می شدند ودر مسائل مربوط به پسرانشان بدون هیچ تردیدی به مکاتبه می پرداختند. این زنان عموماء مادران خانواده اند،  اما عروسان هم می توانند به مقام برتر برسند وامتیازات شرعی مردان مانع پیشرفت زنان نمی شود، تا ناگزیر در مقام دوم خانواده بمانند. زنان طبقات پائین تراز همان تفریحات وسرگرمیها که شوهرانشان دارند، درخانه برخوردارند وتا جا یی که ما میدانیم تفریح وسرگرمی جدا گانه ای ندارند.

زنان شهری سراپا درپارچه اس سفید( چادر) پوشیده اند وجهان را از سوراخهای که برابر چشمانشان دراین پارچه تعبیه شده است ، می نگرند. زنان مرفه را با این پوشش دربیرون هم می توان دید ، اما چون غالباء سوار اسب می شوند دلاق وچاقچور سفید می پوشند تا حالت وکیفیت پاها واندام را نهان دارد.

زنان درکجاوها وبرشتر نیزسفرمی کنند. درکجاوه تقریباء می توانند دراز بکشند وبخوابند ، اما چون کجاوه ها با پارچه پوشیده شده باشد طبیعتاء هوای گرم ودلتنگ کننده ای خواهد داشت.

چنانکه یاد شد، زنان با چادردر شهر گردش می کنند وبخشی از جمیعتی راکه به تماشا بیرون می ایند تشکیل می دهند. همچنان در باغها گردهم می ایند وهر چند با دقت در حجابند، وبه صورت عموم ، وضع زنان در مقایسه بازنان کشور های همسایه بدنیست .

دراطراف ، زنان گشاده رویند. ودر روستا وخیمه گاه قیدی برانان نیست ، ولی عرفاء اختلاط با مردان را بی حیایی می دانند وچون مرد ناشنا سی را می بینند ، روی نهان می کنند واگر در مهمانخانهء منزلشان بیگانه ای را ببینند کمترظاهر می شوند. با این همه، در برابر ارمنیان، فارسیان وهندوان این رسم را رعایت نمی کنند ، زیرا انان را به چیزی نمی شمرند. درغیاب شوهر نیزاز مهمان پذیرائی می کنند واز مهمان نوازی دریغ نمی ورزند. ولی پاکدامنی این زنان برهمه اشکار است.

عشق

شک دارم که در شرق مردمانی مانند افغانان دارای احساسات عاشقانه ورویائی دیده باشم . عشقی که درمیان انان عمومیت دارد.

نمونه های گوناگون از عشاق گریزان وجود دارند. عشاقی که دل به محبوبه ای می سپارند وبا قبول خطر راز عشق خویش به او اشکار می کنند وبه دیاری دور می روند ، حتی سر از هندوستان درمی اورند تا نقدینه ای به دست ارند که برای رسیدن به مقصود بسنده باشد.

 جوانی در دیار خویش دل به دختر ملک سپرده ودخترهم راضی بود، پدر دختر نیز مخالفتی نداشت، ولی می گفت که شان ما تقاضا میکند تا کابین دخترم با کابین دیگر دختران برابر باشد. هردودلداده سخت ازرده خاطر بودند. وچون جوان جز قطعه ای زمین وچند راس گاوچیزی نداشت ناگزیر راهی هندوستان شده بود. محبوبه اش میل سرمه ای به نشانهء پایبندی در عشق به او داده بود وجوان تردیدی نداشت که محبوبه اش تا بازگشت او تنها درانتظارش خواهد ماند.

چنین عشقی را تنها درمیان مردمان اطراف می توان دید که زندگی ازادانه فرصت اظهار احساسات را میسر می سازد ، حجاب ناتمام هم یاریگر این ماجرا میشود ( هرچند نمی توانند باهم درتماس باشند ولی نظارهء ممتد برانگیزندهء دلبستگی هر دواست).

گاه چنین عشقها در طبقات بالا که کمتر توقع می رود نیز دیده میشود. عشق یکی از بزرگان ترکلانی با همسر خان یک خیل یوسفزی چنان نبردی میان دواولس بر افروخت که اتش ان تا کنون شعله وراست.

 

داستان ادم خان ودرخانی

بسیاری از سروده ها وداستانهای افغانی با عشق  پیوسته است وبسیاری از انها بیانی دلپذیر و عالی دارد. یکی از دلنشین ترین منظومه های عاشقانه ، ماجرای دلدادگی ادم خان ودرخانی را بیان می کند که برای همه اشنا ست. همه ان را می خوانند وحکایت می کنند ومی سرایند.

ادم خان خوش سیما ترین ودلیرترین جوان قبیله اش ودورخانی هم زیباترین وخواستنی ترین دوشیزهگان بود. اما دشمنی میان دوقبیلهء دختر وپسر مانع دیدارشان می گشت ، تابرحسب اتفاق همدیگر را دیدند وسخت به هم دل سپردند. خصومت خانواده ها دودلداده را جدا می داشت وشاید از عشق نیز بی خبر مانده بودند ، تاانکه خانواده ، درخانی اورا وادار کردند همسرخان یکی از اقوام مجاور گردد. دردوداغ دو دلدادهرا دراین فرصت میتوان دریافت و بخشی از منظومه را همین ماجرا ونامه هایی تشکیل می دهد که ان دو به هم فرستاده اند. ادم ان پس از برداشتن موانع بیشماری توانست چند بار درخانی را ببیند ، اما درخانی نه تن به شوهر می داد ونه پاسخ به دلد اده . دیری نگذشت که داستان دیار ادم خان ودرخانی به گوش شوهر رسید . او با دلی پراز کین اهنگ انتقام کرد ومنتظر دیدار ایندهء همسرش با ادم خان ماند. وبا نی چند از خویشاوندان برسرراه درکمین اونشست . پس از نبردی سخت ودلیرانه ، ادم خان که زخمی شده بود ، گریخت. شوهردرخانی می خواست به اوچنان وانمود کند که ادم خان مرده است تا بداند که این خبر چه تاثیری بر او خواهد گذاشت .

درفاصلهء طولانی دیدارها تنها ارامش درانی ، رفتن به باغ وتماشا وابیاری دوبوتهء گل بود که انجا کاشته وبریکی نام خود وبر دیگری نام ادم خان نهاده بود. روز جنگ هم او سرگرم تماشای گلها بود که دید ناگهان گل ادم خان پژمردودانست که براومصیبتی وارد شده است ودنیا براوتاریک

شد. هنوزبه حال نیامده بود که شوهرش شمشیرخون الود به کف امد وگفت: این تیغ که می بینی،

الوده به خون ادم خان است. ازمونی پر خطر بود. درخانی نقش زمین شد ودر دم جان سپرد.

خبر به ادم خان که در نزدیکی رزمگاه زخمی افتاده بود ، رسید. چیزی نگذشت که نام محبوبه را به زبان اورد وبا ان اخرین نفس را کشید. در فاصله ای نزدیک هردو را به خاک سپردند ، اما عشق انان پس از مرگ نیزپایا بود چون سرانجام هردو را دریک گور یافتند. دودرخت از گور انان سربر کشیدند وبران سایه گستردند.

بسیاری ازاین داستان ، بویژه از فرجام ان که همانند چند داستان اروپایی است – شگفت زده می شوند. براستی قابل توجه است که صحنه های چندین داستان اروپایی واسایی مشترک است ،  خاصه داستانهای که قهرمانان واتقعی داشته اندوحوادث ان براستی رخ داده ودرتاریخ ثبت شده است .

تعزیهء نظامیان بریتانیایی درکابل

باری فرصت یافتیم تا روحیهء گذشت وبردباری را دربرابراشتباه برخی از نظامیان همراه هئیات مشاهده کنم. درهند، درایام عاشورا بدون مانعی تابوت اراسته می گردانند. این کاردر نظر افغانان ناپسند است. یکروزاز روزهای عاشورا اعضای سفارت از گشتاندن تابوت  اراسته به شهر وبا زار را منع کردند . انان دستور اعضای سفارت را پذیرفتند  تنها از حمل تابوت اراسته خودداری کردند ولی در دسته ها با پرچمها وهمهء ارایشهای دیگر به تعزیه گردانی بیرون رفته بودند. این کار خیلی تعجب افغانان را برانگیخته بود،  اما کسی واکنشی نشان نداد تایک هفته بعد که مجلس علما در حضور شاه تشکیل شد ویکی از علما سخت براین عمل تاخت وبه شاه هشدار داد که مذهب تسنن درخطراست. شاه پاسخ دادکه درمراسم واعمال مهمانان محترم او نباید کسی مداخله کند. درهمین ماه برخی اعمال مشابه درنمایندگی سیاسی مقیم لاهور موجب خشم افغانان معتد ل شد. خاموشانه براردوگاه هجوم اوردند وهر چند بسرعت توسط اسکورت عقب رانده شدند وسپس توسط رهبر سیکان از انان دلجویی به عمل امد، یک افسر وچند تن از افراد سفارت زخمی شدند وانان هم تلفا تی دادند.

باورهای عمومی

افغانان مسلمان سنتی متعهد وپا یبند به دینند وبدون مداخله به عقاید دیگران مشغول انجام مراسم عقیدتی وعبادتی خویش می باشند. درگفت وگوی اان – از شاه تا گدا- پیوسته افکار مذهبی بازتاب دارد. کمتر جمله ای اززبانشان می توان شنید که یاد خداوند(ج) دران نباشد. انان هیچ رخدادی را هرچندحتمی ویقینی باشد ، بدون افزودن (( ان شاء الله )) پیش بینی نمی کنند. حتی واقیعتهای گذشته را بااین عبارت می گویند:  مثلاء ( ان شاء الله من چهل وپنج ساله ام)).

بسیاری از مردم پیوسته تسبیحی به کمر اویخته دارند وچون وقفه ای درگفت وگو پیش می اید تسبیح می گردانند وبا گذرانیدن هر دانهء تسبیح یک با رنام خداوند( ج) رایاد کنند. اما بدون ذکر هم چون به سخن دیگران گوش می دهند یا خود سخن می گویند تسبیح نیز می گدانند.

عادات مهم دیگری انان سوگند خوردن انان است ان هم چنان جدیتی که گویی دربرابر دادگاه ایستاده اند. اشکال عادی سوگند خوردن انان این است که ( به خدا وپیغمبرقسم) ، ( اگر د روغ بگویم بی ایمان از دنیا بروم) ، ( اگر دروغ بگویم زنم سه سنگ طلاق باشد)) . یکی از سخت ترین سوگندها قسم به خداوند(ج) است که سه بار به اشکال ( والله ، بالله وتالله ) یاد می شود. البته رسم ( قسم دادن) میان انان ودیگر مسلمانان مشترکاست. ایندرواقع نوعی تعهد والتزام است مثلاء به قران قسم می دهمت که انچه گفتم به دیگری نگویی!)  کسی رانمی شناسم که به خاطر چنین کاری خلاف  میل خویش بکنند، ولی بهانهء خوبی است که می گویند( اگرقسم نمی خوردم چنین کاری نمی کردم).

افغانان عموماء هیچ کاری را بدون فاتحه خوانی( خواندن سورهء فاتحه) اغاز نمی کنند وتصور میکنم این رواج تنها متعلق به انان است . یکی از حا ضران سورهء فا تحه را می خواند ودیگران       ( امین)  میگویند . حاضرین در طول قراءت سرها را پایین ودستها رابالا نگه می دارند وچون قراءت تمام شد، دستها را بر صورت می کشند.

این تشریفات درهمهء مراسم مهم رعایت می شود، مثلاء اغاز سفر، انعقاد قرارداد، عروسیها وخلاصه  بیشتر امور زندگی.

پا بندی به عبادات

هیچ کس منظم تر از افغانان ، پایبند انجام مراسم عبادی نیست. نماز ها پنجگانه را سر وقت می خوانند. نخستین نماز در اول بامداد واخرین نماز در خفتن ، موذ ن اغا زهر نما زرا باصدای بلند اعلام می کند. اذان از فراز گلدسته ها انقد ربلند گفته می شود که به گوش هر موءمنی برسد : ( الله اکبر) . صدای اذان تین وخوشایند است. باشنیدن اذان ، مردم به مساجد روی می اورند. اما کسا نی

که بهکاری مشغولند، خودرا زحمت نمی دهند. کسی که در جمع نشسته واذان را می شنود، ان راتکرارمی کند وبه نماز روی می اورد.

ادای نماز نه تنا فریضهء دینی است بلکه توسط قانون مدنی هم نافذ شده وتارک نماز یاهر فریضهء دیگرتوسط محسب پیگیری ومجازات می گردد.

روزه هم به همین طریق نافذاست ، وبا دقت رعایت میشود. در طول روز از بامداد تا شام نخوردن وننوشیدن، حتی نکشید ن قلیان دشوار است .

ادای حج برای هر مسلمان یکبا ر در طول زند گی فرض است . بسیاری از افغانن این فریضه را ادا می کنند. معمول ترین راه حج برای افغا نا ن از طریق سند است که مسافران از انجا به عزم بصره  یا مسقط به کشتی می نشینند وبقیه راه را تا مکه از راه زمینی طی می کنند. حاجیان مناطق شمال – شرق با قایق از طریق رود سند می ایند.

عزم این سفر مقدس انان را از دستبرد اقوام چپا ولگرهم درامان می دارد. بسیاری از حاجیان با استفاداه از خیرات به تقویتشان در طول سفر می پردازند. 

بنیاد های خیریه درمکه

درمکه ئی معظمه بنیاد خیریه زندگی حاجیان را تامین میکنند. این موسسا ت – شامل مسجد هاونوعی کاروانسراها- به فرمان احمدشاه( درانی) ساخته شده بود. چون شمار حاجیان کم میبود مازاد تسهیلات این موسسا ت خیریه میان عربها توزیع می گردد. همین است که عربها خوش نداشتند شمار حاجیان افغان بسیار باشد واز هر فرصتی برای ازار شان استفاده می کردند، خصوصاء که به دلیل فارسی زبان بودن، انان را شیعه می گفتند. افغانان از ترس بربریت وچپاولگری اعراب بدوی

داستانها می گویند، و میگویند که بدکارترین چپاولگران افغان در مقایسه با عربها کودکانی بیش نیستند.

خیرات

دین مقدس اسلام برهر مسلمان مقرر داشته است که بخشی از درامد خویش را درراه خدا وند(ج) صرف کند. همهء هدایا برای اشخا ص مقد س وحتی مستمری ملایان وخیرات سائلان نیز از همین محل پرداخت میشود. درنواحی دورافتاده که سائلی نیست این خیرات صرف مهمانیها می شودوبه هرصورتی انا ن فرائض دینی شانرا ادا میکنند.

قمار

قماروبخت ازمایی ممنوع است، هرچند به این ممانعت چندان توجهی نمی شود، اما افغانان اهل قمار نیستند. میخواری البته منوع است ودرواقع تنها ثروتمندان به باده نوشی می پرداختند.

برحی از بی بندوباران – دربعضی ازجاها – باخوردن بنگ به نشه فرومی رفتند که ان هم کم ازباده نوشی نیست . به هرحال این مردم هم در مقایسه با همتا یا ن هندیشان با وقارترند وکسی که نشهء بنگ باشد، برخلاف شهر برهمنان – پونه – کمتر درمیان افغانان ظاهرمی شود.

مقام محسب که وظیفه اش نظارت براخلاق اجتماعی است، بسیار ناخوشایند است . محسب غالباء متهم به گرفتن رشوه ازبزهکاران است ، حتی می گویند با تهدید بیگنا ها ن هم ازانا ن حق می گیرد. او صلاحیت زدن چهل دره را دارد. دره تازیانهء چرمی است که دستهء چوبین دارد (وبراسا س توصیف قران یا حدیث ساخته شده است). همچنین حسب می تواند مجرم را در ملاء عام تشهیر کند. اورا وارونه برخر بنشاند- چندان که رویش به جانب دم الاغ باشد- ودر شهر یگرداند.

مایان وروحانیون- هرچند منصبی هم نداشته باشند- مشتاقانه مردم را به تقوا وپرهیزگاری فرا می خوانند . ملایان هرجا که چنگ وعود ببینند می شکنند، ( رباب تنبور) اما نقاره ، نی وسرنا رامجازو انها را سازهای مردانه ورزمی می دانند ودیگر سازها را زنانه ومخالف شاءن مسلمان راستین می شمردند. با این همه، مردم خیلی هم پروای چنین زندگی پارسایانه را ندارند. ملایان موارد بسیارمهم سرپیچی از دین واخلاق را زیر سانسور می گیرند ود ربسیاری موارد قدرتی نداشتند.

ملایا ن

ملایان بسیارند .درمیان هرطبقه ای- ازدرباریان ووزیران تا قبایل بدوی وبینوایان – دیده می شوند. شمارشان با توجه به جمیعت اطراف  شهرها بسیاراست وازانان به صورت گروهی بانام ( علما) یاد میشود. انان مردمانی فعال نسبتاء لایق ومراقب مقام والای خویشند. بر بیشتر دانشها متداول تسلط دارند.

اموزش جوانان وادارهء داد گا هها در سراسر مناطقی که به شاه وفا دارند، کاملاء به انان مفوض شده است. این امتیازات همراه بااحترامی که درمیان مردم نادان وخرافه پسند به انان می شود ملایان راقادر ساخته است تا بر افراد وحتی گورهها نفوذ نا محدودی داشته باشند. فرمانداران ودیگر افسران کشوری را زیر نظارت بگیرند وحتی با مداخلات شا ن را به مخاطره افکنند. این قدرت برضد کسانی که کارهای خلاف شرع می کنند وبرضد الحا د به کار می رود. در مناطقی که نیروی دیگری برای حفظ صلح نیست ، نیروی ملایا ن مفید واقع می شود. روحانیون با چپنها ( رداهاِ ) بلند درمیان اقوامی که امادهء نبردند ظاهر شده با شفیع اوردن قران ، خواندن ادعیه ویاد کردن نام خداوند(ج) سرانجام درمیان انان صلح وارامش برقرارمی کنند.

ملایان دراطراف پشاور، بخصوص در نواحی متعلق به بردرانیان قدرت بسیاری دارند. درشهر پشاور شاه تا حدود زیادی جلوانا ن رامی گیرند وانان را مجبور می سازد که هرگاه ستمی برانان شده باشد به دادگاه ها شکایت برند، یا اینکه منتظر می نیشینند تا سر فرصت بر دشمنان فتوای کفریا بدعت صادر کنند واحساسات تعصب امیز مردم را بر ضد انان برانگیزد یا انان را به پنجهء قانون بسپارند. اما درمناطق دور افتاده اسیب رسانیدن به یک ملا غوغا به پا میکند. دچنین مواقعی ملایان دیگرهمکاران راگرد می اورند، مراسم تدفین را به تعقیب می اندازد، بر مخالفان فتوای تکفیر صادر نموده رسماء انان را طرد ولعن می کنند. هرگاه نتوانستند مخالفان رابا این کارها به تسلیم وادارند، پرچم سبز را بر می افرازند ، طبل می زنند وصلا ت می کشند واعلام می کنند که هرکس با انان یکجا شود شهید است وهرکس از انان دور بماند مطرود است .  بدین سان بزودی جمیعتی تشکیل می دهند که خود ان را لشکر می خوانند وچون افغا نان بیش از انکه از لشکر شا ن بیم داشته باشند از طعن ولعنشا ن می ترسند، مخالفان رابه پذیرش شرایط انان اماده می سازند. اتش زدن وغارت خانه ومال رئیس مخالفان وتحمیل جریمه بر مخالفان اواز جمله این شرایط است.

داستانها گفته اند از اینکه از باگ لشکر ملایان حصارها فرورخته ، شمشیرهایی که قصد نان کرده کند شده وگلوله هایی که به سویانان شلیک می شده بازگشته اند. بااین همه ، باری در نزدیکی پشاور یکی از خانان هشت نغر دربرابرلشکر ملایان به مقاومت پرداخت واین هنگامی بودکه ملایان برای تمیل معاملهء پرسودی نزد اورفته بودند. او انان را به عقب راند وتلفاتی برانان واردکرد. کاراوباعث خوشحالی همسایگان شده بود. هرچند دراین نواحی ملایان رابه دیدهء تعظیم می نگرند، به گمان من مردم بیش از نکه به انان علاقه مند باشند، ازانان می رسند درغرب کشورقدرت ملایان نسبتاء محدود تر ولی احترامشان بیشتر است، خصوصاء در روستاها. حتی درانجا هم مردم از اقدامات ناگوار

وازمندیهای انان د ربرابرمهما ن نوازیهای مردم شکوه داند. قدرت انان  حتی درشهر های نواحی غرب، مخصوصاء در روزگارسلطنت تیمورشاه که یک ملا صدراعظم بود، احساس شد. باری در قندهار قدرت  انان به حدی رسید که گروهی بر کفایت خان تاختند، به حرم اوداخل شدند وانعام خواستند. انان اعتراض کردند که خان پلو ها رنگارنگ میخورد وخوراک  انان نان خشک است . کفایت خان یک فارسیون شیعه بودکه به مناصب عالیه رسیده بود. اوبا زحمات بسیار وتنها با پادرمیانی شاه توانسته بود به این غوغا پایان بخشد. ملایان درمیان مردم زندگی پارسا یانه ای دارند، اما برخی درخفا بسیاری از اعمال خلاف را بدون اینکه رسوا شوند انجام می دهند. بسیاری از انان متهم به سود خواری اند. سودخواری درقران صریحاء منع شده است اما معدودی از مسلمانان خلاف این دستور را انجام می دهند، در حالی که مقابله با ان کار سختی نیست. بسیاری از مردم با سپردن پول به بازرگانان وسهیم شدن دربخشی از سود ان قناعت می ورزند. یا پول را به صرافان میدهند وسهمی از بهرهء گردش ان را دریافت می کنند . اما بسیاری از ملایان اشکارا پولشان را – با ضمانت استوار به سود می دهند وبدین شان بر دارایی خویش می افزایند. انان بخشی از زمینهای کشور را صاحب شده اند، اما از انجا که همهء ملایان سود نمی خورند، بقای چنین جمع بیشماری شگفت اور است.                                                                                                

در کنار ملایانی که منصب روحانی دارند، یا از دولت حقوق ومستمری می گیرند (که بحث انان درجایی دیگر بتفصیل خواهد امد ) ملایان روستا ها ازمحصول کشاورزان یا از رمهء دامداران سهمی دریافت می دارند. برخی از طریق تدریس فقه وانجام تشریفات مذهبی امرار معاش می کنند.  برخی درمدارس تدریس می کنند یا معلم سرخانهء فرزندان اغنیا می شوند. برخی مشغول وعظ وتبلیغ اند وزندگیشان از طرف مردم تامین میگردد. برخی با سهمیهء اوقاف که دولت وروستا به طلبه

اختصاص می دهند گذران می کنند. برخی از مهمان نوازی مردمی که در مناطقشان سفر می کنند بهره مند می گردند. عده ای هم با کشاورزی یا وسایل دیگر به زندگی وتحصیل علم ادامه می دهند.

قلندر

گروهی به نام قلندر تقریباء برهنه درگشت وگذارند، گروه دیگر اواره گردند وجایشان درمزارات ومقابر است . برخی درشهر ها زندگی زاهدانه دارند وگروهی در شهر ها معتکف ومشغول عباد تند. این عا بدان وزاهدان درهمهء عصرها درافغانستان مورد احترام بوده اند. نیمی از تاریخ افغانستان پراز داستانهای چنین مردان وزنان روحانی ومقدس است که دراین کشور ظهورکرده اند. ارامگاه چنین اشخاص مقدس یا اماکنی که به خاطر زندگی فوق العاده وکا رنامه های انان شهرت یافته است هنوز هم مقدس ومورد احترام است. کسانی که به چنین اماکن پناه می برند حتی از انتقام قتل هم درامانند . رسم یوسفزیان – که بی قانون ترین قبایلند – مثال خوبی از احترام به اماکن مقدسه است . انان هنگام رفتن به جنگ، زنان را دریکی ارزاین اما کن می گذارند. تا از انتقام دشمن درامان باشند.

شمار چنین افراد مقدس اکنون روبه فزونی است وغفلت مردم باعث می شود تا به این افراد نسبت کراما ت بدهند ومعتقد باشند که انان از موهبتی برخوردارند که  وقایع را پیش بینی کرده و اینده را می بینند. حتی طبقات بالا هم به انان چنین عقیده ای دارند. شاه نیز درکار های مهم با انان مشورت می کند. برخی باید بایرنگ به چنین مدارجی رسیده باشند.  اما سه تن از پیرانی را در پشاور میشناختم . چنین ادعاهای نداشتند که مثلاء قدرت ماوراء طبیعی داشته باشند. انان نزدهمه محترم بودند، حتی شاه هم تا اصرارنمی کردند، درحضورشان نمی نشست ومعلوم بودکه به چنین احترامات وقعی نمی نهادند. در کا رهای حکومت ازادانه گفت وگو داشتند وکارهای ناپسند حکومت وملت را نکوهش می کردند. تنها تقوایشان انان را به چنین درجه ای رسانیده بود. در شمار عالمان بزرگ نبودند، مگر بندرت . دو روحانیی که من دیدم نه خوشا مدگویی ونه ترش رویی داشتند. رفتار وکردارمعتدل وپسندیده شان انان را از دیگران ممتایز می ساخت.

 خرافات

خرافات پسندی افغانان تنها به باور داشتن به چنین پیران دروغین محدود نمی شود . بلکه ساده لوحی انان را نشان میدهد.

همه افغانان به کیمیاگری وجادوگری باور دارند وهندوان را دراین دو پیشه بسیار ماهر می پندارند. اما حضور شاه پیوسته درجست وجوی سنگ فیلسفوف  بود وهنگام اقامت نویسندهء کتاب  در پشاور اوقاتش صرف این کار می شد ویک مسلمان هندی که تازه از مکه  بازگشته بود اورا دراین کار یاری می کرد. با انکه این کار درقران منع شده است امام همچنان به ارش ادامه می داد، پول فراوانی خرچ می کرد وبه معاونش اعتماد کامل داشت.

یکی از بومیان شصت سالهء پشاور روزگاری اسیر عشق دختری از اهالی پونه شده بود. دراین هفته یکی از هموطنانش دریافته که  او به کمک یک هندی سرگرم اخذ تدابیر وتجاربی برای بدست اوردن دل محبوبهء خویش است.

غارعجیب

درنزدیکی قندهار غاری است که انان را غار جمشید می گویند. یک طرف این غار ظاهراء توسط  سیلاب بسته شده است . اما افغانان می گویند که چون قدری داخل غار پیش برویم صدای هیاهوی باد وشرشر اب از انتهای غار به گوش می رسد وهیچ کس نمی تواند از حد معینی پیشتربرود، زیرا چرخی در پره هایش شمشیر ها تبعیه شده پیوسته در گردش است وهر چیزی راکه پیش رود نابود می سازد. با این همه ، برخی از ماجراجویان از ان گذشته وبه باغی وارد شده اند که همانند ان را ندیده بودند. چمنهای سبز، درختسانها، جاهای خوش اب وهوا، جوی های زلال ، هزار رنگ گلهای خوشبو وزیبا، میوه های خوشبو ونوای موسیقی منظرهء فوق العاده ای را ساخته بودند که تنها بهشت موعود می توانست با ان برابری کند!

تعبیر رویاء

افغانان به خواب دیدن ، تعبیر ان وارتباط اش با رخداد های زندگی نیز عقیده دارند.

شخصی معتبری حکایت می کرد که روزگاری از خشم وفا دارخان ( صدراعظم ) متواری ( فراری دربدر) بوده است. درخواب وفادارخان را دیده که بسیار ضعیف وسیاهپوش است ودستهایش می لرزد چنان که نمی تواند کمربندش را بگشاید. اندکی پس از بیدار شدن گفتند کسی امده است . تازه وارد خبر خلع وزندانی شدن وفادارخان را اورده بود.

پیشگویی وفال بینی

انان همچنان به پیشگ.یی از طریق ستاره شناسی وانواع فال بینی ورمالی باور دارند. رایجترین شیوهء غیبگویی شان شانه بینی است. با گرفتن  استخوان شانهء گوسفند در برابر نورو معاینهء نشانهء آن آینده نگری می کنند. این کار توسط اشخاص تعلیم یافته اجرامی شود و همانند ((فال قهوه)) نزد مردم ماست که بسیار مهارت و تخیل می خواهد.

قرعه کشی با تیر شیوهء دیگر طالع بینی است. و آن کشیدن تیر بدون دقت و توجه از چلهء کمان است که از شیوهء عبور آن می توانند نشانه هایی از چگونگی وقایع به دست آورند.

 با تسبیح هم فال می بیننند: چنان که در موضوعی نیت می کنند و انگشت را روی تسبیح می گذارند وبا شمردن دانه ها از همان محل پی به کیفیت ( منفی یا مثبت بودن) موضوع می برند.

( در سال 1809 م پیش از نبرد بزرگ شاه شجاع با رقیب اش)  یک وزیر فارسیوان او میگفت ، دلایل قوی دارد که دراین نبرد شاه شجاع پیروز میشود . سخن اورا به یاد داشتم ومی خواستم نظر دیگر بزرگان را هم بدانیم ،  با تعجب دریافتیم که پیشگوی اودرنتیجهء فال بینی با تیر بوده است . وزیز که نا باوری مارا دید در رفع ان کوشید وگفت  که خود نیزبه این پیشگویی باورنداشته است  ولی این این شیوهء خاص توسط پیامبر(ص) سفارش شده وهرگزخطا نمی کند.

افغانان که از سوی به غیبگویی باوردارند ، نیازی از سوی به غیبگویی باوردارند ، نیازی به چاره سازی وتدبیر در برابر وقایع نمی بینند و در هرکاری ( توکل به خداوند (ج) را پیشه می سازند.

 

استخاره وفال حافظ

شیوهء ظریفی از فالگیری درمیان افغانان مانند ( فال ویرژیل)  ماست . وان گرفتن کتاب به صورت عمودی بالای عطف ان ، وگشودن کتاب بدون انتخاب است. کلما تی که به این طریق پیش چشم خواننده می اید، بیانگر پیشگویی موضوعی است که شخصی نیت کرده  است بهترین کتاب برای این موضوع قران کریم است . بیش از استخاره  ، روزه ، نماز ودعا شرط است هنگام استخاره هم شخص باید با وضو باشد.

( دیوان حافظ ) هم برای تفاءل به کار می رود . داستان لطیفی است که باری شخصی درلاهور پس از خلع شاه زمان واشوبها یی که پیش امده بود، از دیوان حافظ فا ل گرفت ونیت اش این بود که  سرانجام کدام یک از پسران تیمور به تخت شاهی خواهند نشست ؟ این بیت درجواب امده بود:

سحر ز هاتف غیبم رسید مژده به گوش *******  که دور شاه شجاع است ، می دلیر بنوش

که همین طور هم شد.

افغا نان به نیروی طلسم وتسلط برجن وپری ودیگر خرافات هم باور دارند که پیش از این یاد شد.

مهمان نوازی ، تاراجگری، رسم ورواجها

یکی از بارزترین مشخصات افغانان مهمان نوازی است واین صفت یکی از افتخارات ملی انان  شده است . هرکه مهمانواز نباشد ، گویند که افغانیت ( پشتونولی) ندارد. هرکس ، بدون تفاوت می تواند ازاین حق استفاده کند. اگر مسافری با دست تهی در سراسر کشور سفر کند، گرسنه نخواهد ماند؟ گرچه شاید درشهرها چنین نباشد. برای یک افغان تحقیر امیز ترکاری ازاین نخواهد بود که یکی مهمان را ازخانهء او بیرون ببرد. خشم اوبر مهمان نیست بلکه برکسی است که مهمان را وادار به رفتن کند. شرح مهمان نوازیها دربخش قبایل خواهد امد. در اینجا نکته های از اصول مهمانوازی می اوریم:

 

ننوا تی

دخیل شدن ( ننواتی) یک رسم ویژهء افغانی است . اگر یکی از کسی خواهشی داشته باشد ، به خانه ویا خیمهء او می رود وتا به خواهش او پاسخ مثبت ندهد ، از نشستن بر فرش یا خوردن  طعام اوخود داری میکند. رد تقاضا ی دخیل صدمه ای بر شاءن و مقام صاحبخانه است . این رسم چنان قوی است که فردی که بیم دارد بزودیگرفتار دشمن شود به خانهء شخص دیگری دخیل میگردد واز او پناه می جوید واوهم ناگزیر می پذیرد. صاحبخانه تنها هنگامی از پذیرش مهمان دخیل خود داری  می کند که یا از هر مداخله ای ناتوات باشد ویا وجود شرایطی ، مداخلهء اورا ناموجه سازد.

دشوارتر ازان رسمی است که بانویی چادرش را به منزل یک افغان می فرستد واز او برای خود ویا خانواده اش یاری می خواهد.  ملکه تیمورشاه با همین تدبیر حمایت سرفرازخان ( پدر وزیرکنونی) را جلب کرد وبه کمک او پسرش شاه زمان را به شاهی بر نشاند. این رسم با قوانین مهمان نوازی ارتباطی ندارد؟ بلکه تنها ان قانون است که دخیل را در حمایت صاحبخانه در می اورد. دخیل اگرچه دشمن سرسخت میزبان باشد ، تا درحمایت او است درامان است . ناشناسی که در خانه ای دخیل میشود ، تا دران روستا یا محل باشد ، درپناه میزبان خویش است .

این اصل ضرورت تامین امنیت فراری را هرجرمی که داشته باشد – به میان می اورد. با همین خاطر جمعی اتفاقات بسیاری مانند گریزا ندن یک زن یا قتل وفرار ودخیل شدن در اولس دیگررخ می دهد. حفاظت از دخیل محدود به حوزهء روستا یا منطقه است وبیرون از ان محدوده رعایت نمی شود. درمیان برخی از قبایل تاراجگرافغان مثالهای مشخصی موجود است که نخست به یک فراری پناه داده شده وبا تحفه وهدایا مرخص گردیده؟ اما چون از محدودهء منطقهء میزبان خارج شده ( همان میزبان) براو تاخته است. برای یک اروپایی بسیار عجیب است که چگونه میزبان پس از محبت وخوشرفتاری ، پس از ختم مراسم مهمانداری ، از اسیب رسانیدن به او نمی پرهیزد. درواقع در مورد شخصیت انان پیش از هرچیز فهم این نکته دشوار است که رفتار شان با ناشناسان ترکیبی است از دلسوزی وسنگد لی؟ بخشش وازمندی.

ظاهراء در بخشهای از مملکت که حکومت در ادارهء انها ناتوان است ، تاراج رهگذاران امری عادی شمرده میشود ؟ در حالی که از دیگر جهات ، رفتار شان پر از لطف ومهربانی است.

انان بیش از انکه پابند رعایت حقوق باشند ، علاقه مند بخشش و دهش اند؟ یعنی همان افغان که شاید ردای اضافی رهگذری را بستا ند ، به مسافری که برهنه است، ردایی می بخشد.

اگر این کردارهای متناقض تنها درکشور خودشان از انان سرمی زد، می توانستیم گفت که ناشی  از علاقهء طبیعی شان به دارایی وحس افتخار در مهمان نوازی است . اما دریک کشور بیگانه که هیچ معیاری در مهمان نوازی ندارند، چه می توان گفت؟

اما چنان که دانسته ام ، انان درمیهن  یا درخارج تا دلیلی برای عدول از اصول خویش نداشته  باشند ، در برابربیگانگان ، رفتاری پر از ادب ومردم دوستی دارند ؟ وچون انگیزهء تاراج بیگانه ای موجود باشد، حتی اگر بتوان با فریب چیز بیشتری را اوبه چنگ اورد، دیگر اثری از حس نیت  وانصاف در اعمال شان نمی توان دید. درواقع نه این عادات پسندیده همراه با مهربانی همگانی است ونه هم غیبت یکی دلیل نبودن دیگری است . شاید حسن نیت وانصاف را نتوان یکجا دریافت ، مگر انکه قانون از انها حمایت کند که دران صورت همان شرایطی که افراد را در عنلشان ازاد می گذاشت انان رابه یاری وتکیه بر همدیگر وامی دارد. شاید بر پایهء همین دلیل بسیاری از مردم اسیا را در جنبه هایی انسا ندوستی برانگلیسیان هم طبقه شان – که در دیگر صفات حسنه تقدیم دارند – برتر بشماریم .

تاراجگری

ظا هرا تاراج مسافران ، از نقص قانون  ((پشتونولی)) نشاء ت می گیرد. قانون ((پشتونولی)) در حفظ عدالت به زور مظلوم و جویشاوندان و قبیلهء او متکی است. بیگانه که نه خویشاوندی دارد و نه قبیله ای، امنیتی هم ندارد. برای اثبات این فرضیه با ید گفت که افغانان نه سرزمینهای همسایه را تاراج می کنند و نه کسانی را که در بخشی از سرزمینشان زندگی می کنند. تنها مسافرانند که هدف دستبرد قرار می گیرند. رسم تاراج در نقاط مختلف کشور و در زما نهای مختلف به درجات مختلف بروز می نماید.

حکومت شاهی تا آنجا که نفوذ ش گسترش می یابد ، حقوق همه را یکسان حفظ می کند. در نتیجه چون حکومت از ثبات برخوردار است. فرد کمتر با خطر مواجه می گردد: مگر در میان قبایلی که به مخالفت با شاه برخاسته باشند. وقتی جنگ داخلی د رمی گیرد، دیگر ضابطه و قانونی وجود ندارد. یک مسافر همان گونه که در کوههای وزیرستان تاراج می شود. در نزدیکی کابل هم غارت می شود. بدون اینکه تاراجگر مجا زات گردد.

تنظیم امور شهرنشینان و کسانی که در ناحیه ای به صورت دایمی مقیم اند. توسط حکومت. مردم را از چنین دست درازیها در امان می دارد. وممکن است نادرست ترین افراد همچنان  به کار های نادرست ادامه دهند.

در غرب مملکت، قوم اچکزی - که شاخه ای از درانی است - و نورزیان - که در بیابانهای بلوچستان و درمجاورت ایران زندگی می کنند - و بخشی ازتوخی - که شاخه ای ازغلزی است ودر بخشی از کوههای پاروپامیززندگی دارند - عادتا راه مسافران رامی زنند. دیگر نواحی - جز درمواقع شد ت اغتشا ش - برای مسافران امن است. آشوبهای مداوم ضع رادشوارتر می سازد.

می گویند در غرب مملکت مالداران بیش از کشاورزان علاقه مند به تاراجگری اند. قبایل کوه سلیمان - بویزه خیبریان و وزیریان - در تاراجگری بشیار بد نام اند. آنان با توجه به شرایط داخلی حکومت خویش این کار رامی کنند. در دیگر قبایل شرقی وقتی میل به تاراجگری پیدامی شود که بیمی ازحکومت نباشد. در آن صورت در روز روشن و درجاده ها دست به غارت می زنند. وقتی به حد کافی در امنیت نباشند. از مال التجاره سهمیه های گزاف می گیرند و یا تقاضا هایی می کنند که رد نمی شود. هنگامی که جراءت تاراج نباشد ، دست به سرقت میزنند: اما در جاده های حومهء شهرها با توجه به حفظ امنیت توسط حکومت خطری متصور نیست.

بزرگان قبایل – جز خیبریان – در صورت توافق ، عبور امن کاروانها را از سرزمین خود تضمین می کنند . این بزرگان درمقابل هدیه ای مختصر ، گروهی کوچک - .گاو یک نفر – را برای بدرقهء  راهگزران تعین می کنند وبه همراهی ان می توان با اطمینان به مسافرت  ادامه داد . اما در مناطقی که نفوذ حکومت اندک وامکان غارت وتاراج بسیاراست شمارهمراهان متناسب با مقدارمال التجاره تعین میگردد. گفتنی است که چنین تدابیربرای اقوامی که رابطهء ضعیفی با شاه دارند و میل غارتگری در میان شان قوی است ، نیز تاثیر مطلوب دارد.

درمیان این اقوام فرض براین است که اولس با مسافرهیچ پیوندی ندارد و می تواند براو بتازد وچنین تاخت وتاز، نبردی افتخار امیز است ؟ اما اگر تعهد حمایت دادند به پیمان خویش استوارند. از طرفی مردمان قبایل تابعه از کیفیت جرم غارتگری بخوبی اگاهند . تنها کسانی که ازانان عزت واعتبار بسیار کمی توقع میرود ، دست به چنین اعمال می زنند.

درمورد افتخار به نیکنامی افغانان باید گفت که تاراجگری انان هرگز با قتل وکشتار همراه نمی شود. ممکن است شخص در دفاع از مال خویش کشته شود، ولی چون دست از مقاومت بردارد دیگری خطری تهدیدش نمی کند.

درمورد تاراج کاروانها توسط بزرگان اقوام ، در جریان نبرد های داخلی چیزی نمی گویم . این عمل مصلحتاء صورت میگردد وگاه درشرایط مناسب ، با وعدهء استرداد ، مجاز دانسته میشود.

اداب، رسوم وخصایل ویژه

خانه ها

شرح خیمهء شبانان پسانتر خواهد آمد؛ همچنان که انواع خانه ها گزارش خواهد شد. خانه های معمولی ازخشت خام ویک طبقه ساخته می شود. بامها یامسطح وچوب پوش است ویا گنبدی و ازموادی است که دیوارها از آن ساخته شده است. چون میزو صندلی نیست؛ مبل هم نیست یا کم است؛ مردم بر روی فرشهای پشمی خشن و قطعات نمد می نشینند . قبایل بردرانی بر تشکهای چرمی یا نمدی می نشینند. شهرنشینان نیمکتهای پهن دورادور خانه می نهند (که آن را ((صفه))می نامند)؛ اما بیشتر رسم است که برزمین نشینند. چون خودمانی بنشینند، پاها را دراز می کنند، یا هر طور که راحت باشند می نشینند؛ اما چون بخواهند تشریفات را رعایت کنند، پاها را زیر لباس جمع و پنهان می دارند (یعنی چهار زانو یا مربع می نشینند.) چنین نشستنی برای یک اروپایی قابل تحمل نیست؛ اما مفاصل مردمان آسیایی چنان نرم است که با وصفِ فشرده شدن پاها بر روی زمین سخت، روزها ـ بدون ناراحتی ـ همچنان می نشینند.

قلیا ن

کار معمولی افغانان، چون نشسته اند، گفت و گو است. پیوسته چَِِلَم (= چلیم، قلیان) در مجلسشان در گردش است. قلیان می کشند و گپ می زنند. رایجترین قلیان ازسفال ساخته می شود که به شکل بطری با دهانه ای پهن است. کسانی که وضع بهتری دارند قلیانشان از شیشه، برنج ومواد دیگربه صورت آراسته ومنقش است. این ظرف را آب می کنند و دو لولۀ چوبی آراسته هم در آن تعبیه شده است. یکی نی عمودی یا راسته که بالای آن سرقلیان رامی نهند که محتوی تنباکو و ذغال یا آتش است و دیگرنی که به لب می رسد. چون کشیده می شود، دود از آب می گذرد واگر آمیخته به ذرات روغنی ومواد دیگر باشد، پالایش یافته سپس به دهان می آید. همۀ فارسیوانان روزانه به دفعات از قلیان استفاده می کنند و در مقایسه با افغانان سلیقۀ بیشتری در تهیۀ قلیان به خرج می دهند. افغانان این دقت فارسیوانان را با انتقاد می نگرند؛ حتی داستانی می آورند که چند نفر فارسیوان به سفررفته بودند؛ چون دربازگشت از آنان پرسیدند چگونه سفری بود؟ گفتند خوب بود؛ ولی از نبودن قلیان در زحمت بودیم. معلوم شد که عدۀ مسافران دوازده نفر وشمار قلیانها یازده تا بوده است. در روستا از یک قلیان بزرگ همگا نی در یک ساختمان استفاده می شود.

نصوار

پشتون ها بسیار قلیان نمی کشند وبه جای ان نصوارمی کشند وبسیاربه ان عادت دارند. نصوارافغانی مانند نصوار اسکاتلندی خشک ونرم است . انان نصوار را مانند ما در قوطیهای پهن نگه نمی دارند. ظرف نصوار شان نوعی کدوی کوچک وخشکیده ای است که مغزان را خالی می کنند. این میوه را بلاغون می خوانند وهندیان بیل می گویند ومقار بسیاری به همین منظور از هندوستان وارد میشود.

احوالپرسی

چون کسی وارد خانهء دیگری میشود ، میگوید: ( سلام علیکم ) وصاحبخانه جواب می دهد ( وعلیکم السلام) وبرمی خیزد ودستهای مهمان را دردست می گیرد ومی گوید : ( شه راغلی ، هرکله راشی!) یعنی :  خوش امدید ، همیشه بیایید! وعباراتی مانند ان . مهمان می پرسد : ( شه په خیریی ؟) یعنی خوب وخوش هستی ؟ صاحبخانه جای مهمان را تعارف میکند وچون نشست ، احوال اورا جویا می شود وبه گفت وگو ادامه می دهند. بینواترین افغانان هم این مراسم را اجرا می کنند  دیگرتکلفی درکار نیست. افغانان عموماء باوقارومتین اند اما این وقار ومتانت مانع گفت وگو های شاد نمی گردد. انان درعین سنگینی ، گاهی قاه قاه می خندند.

ضیافتها

افغانان مردمانی خوش مشربند . افزون برضیافتهای بزرگی که درمراسم عروسی ومانند ان ترتیب می دهند، درمواقع مناسب  پنج – شش تن از دوستان را دعوت می کنند. اگر اسطاعت داشته باشند گوسفند می کشند وبا همان آ دابی که پیشتر یاد کردم مهمانان را خوشامد ید می گویند. وقتی همهء مهمانان امدند صاحبخانه یا یکی از اعضای خانواده دستهای مهمانان را می شوید. سپس غذا می اورند که عبارت است از شوربا که دران نان ریزه می کنند ومی خورند ومیگویند بسیار خوشمزه است ، نوشابه شان دوغ یا شربت است . بعضی هم از شیر گوسفند یک نوع نوشابه میسازد که گرم کننده هست . میزبان برسرسفره به تعارف می پردازد واصرار می کند که : بخورید ! مضایقه نکنید! بسیار است . پیش از صرف غذا وپس از ان دعا می کنند ودر پایان مراسم میزبان را کورودانی ( خانه اباد) می گویند.

پس از صرف غذا قلیان می کشند . یا دایره وار نشسته داستان وبدل( سرود) می خوانند. پیرمردان داستانسرایان خوبی اند. داستانها از شاهان ووزیران دارند ، نیز از جن وپری ، اما بیشتر از عشق وازجنگ این داستانها بیشتر همراه با سرودها وغزلها است وپیوسته با یک نتیجهء اخلاقی پایان می پذیرد. افغانان از این داستانها وغزلها بسیار لذ ت می برند وبه ارامی گوش می دهند ومی گویند: ( ای شاباش) . سرود ها تقریباء همه عشقی است ، اما سرودهایی نیز در ستایش نبرد های قبایل وکارنامه های بزرگان دارند. برخی هم اشعاری از دیگرشاعران می خوانند وبرخی نی ، کمانچه ، سارنده ، سرنا ورباب می نوازند واواز خوانان با انها همنوا می شوند. سرودها واهنگها را غالباء شبانان وکشاورزان ، ولی بیشتر شاعران حرفه ای می سازند. گاهی هم اثار شاعران معاصر ویا متقدم را می خوانند .

حمل و نقل

وسایل حمل ونقل در افغانستان با وسایل مافرق دارد و بیان مختصر آن در اینجا لازم است. وسایلی که در تجارت از آن استفاده می شود در جای دیگری خواهد آمد. در اینجا تنها از وسایل سفری یاد می کنیم.

گاری چرخدار در این کشورنیست (در هیچ جای ایران هم نیست ). پالانکین (تخت روان) هم نیست. رایجترین وسیله سفر ـ برای مردان و زنان ـ اسب است.

معمولا یک اسب، ساعتی پنج ـ شش میل می پیما ید. اما پیک و مسافرانی که راه دراز در پیش دارند می تازند، که برای مسافران معمول نیست و سبک به نظر می آید؛ اما کسانی که به تفرج یا از خانه ای می روند می تازند و به نکوهش دیگران وقعی نمی نهند.

یراق اسب  

یراق اسب دو گونه است: ایرانی و ازبکی، که دومی رایجتر است. لگام ایرانی نوعی دهنه است، که به جای پره ها، دو(یا چهار) حلقه دارد که به خلو متصل است. دهنه نیز گاهی پره های تیز دارد که هنگام کشیدن، دهان اسب را به درامی آورد. این لگام با زنجیره های نقره ای و دیگر زیورآلات آراسته است. زین تقریبا بر پشت اسب چسبیده ولی دو سوی جلو ودنبال آن اندکی برآمده است که سوار را هنگام نشستن استوار می دارد؛ اما برآمدگیها چنان نزدیک است که سوارکار ناآشنا را می آزارد. برآمدگی جلو بلند تر واز چوبِ نقاشی شده و برحسب استطاعت مالک آن دارای نقره کاری یا طلاکاری است. دهنه اسب ازبکی درست شبیه دهنه اسبهای ماست ولی پره هایش بزرگتر است. کلگی (سربند ) در محل پیوندها با تکمه های طلایی یا نقرهای تزیین شده و محل اتصال پوزبند با رخساره بند، تزییناتی به شکل گل زنبق دارا. برپیشانی اسب تسمه نمی بندند. دهنه لگام ایرانی و ازبکی تنگ وبسیار زیبا، ازچرم قهوه ای و گاهی ـ بسیارکم ـ ازچرم ساغری سبز ساخته شده است. قفس بند ندارند و اگردارند. بسیار سست است به لگام نه ـ بلکه به تنگ ـ بسته است. قفس بند محکمی که هندیان بر سر اسب می بندند و با آن حرکات اسب را کنترل می کنند در اینجا معمول نیست.

سینه بند نشانی نقره ای یا طلایی به شکل گنبد دارد. پاردم هم عموما رواج داد. لگامها مخصوصا لگام ازبکی بسیار زیبا است و اسبان رابهتر از اسبان انگلیسی جلوه گرمی سازد. زین ازبکی برپشت اسب، بلند ایستاده و از زین ایرانی بزرگتر و راحت تر است. جلو یا دنبال آن بسیار بلند نیست. برآمدگی جلو منشعب شده، به صورت دوحلقۀ پیچک آیونی پایین آمده است. زیرهیچ یک از این دو نوع زین [بامواد نرم وملایم ] پرکاری نشده است؛ بلکه زیر آن دوسه تکه نمد یاپتو می اندازند که با تسمه زیرشکم اسب می بندند. زین ایرانی مانند زین حصاری تنها قالب چوبی است که تفنگداران قاب چرمی (قاش) و دیگران خرجین برآن می نهند که در آن نعلهای اضافی یا اندک مواد مورد ضرورتشان را می گذارند. این خرجینها با پارچه های گلدوزی شده یا قطعات قالی تزینی وبسیار زیبا به نظر می آید. آرایش اسب فقرا به جای طلا و نقره، ازحلبی و آهن سفیدشده است. رکابها گونا گون و رایجترین آنها مانند رکابهای ماست، ولی انجامهای قوسی که به دوطرف میله زیر پا واقع شده بلند تر است. نوع دیگری که بسیار رایج نیسا، به جای میله قطعه پهنی از آهن به طول نه و عرض چهارپنج اینچ برای استراحت پاها دارد.

غاشیه اسب پارچه ای است که از زین تقریبا تا دم حیوان می رسد وبر دوپهلوی اسب آویخته است. معمولاآن را ازپارچه تیره رنگ گلداریا پوست پلنگ یا دیگر جانوران وحشی تهیه می کنند؛ اما بسیاری آن را از مخمل می سازند که مرصع به گوهرهای پربها است. اما این آرایشها و تجملات به مناسبتهای خاصی است و در اوقات عادی همه جیز ساده است.

اسبها را همیشه شاطرهای سواره ـ نه مانند هند پیاده ـ همراهی می کنند و چون ارباب از اسب پیاده شده، به جایی می رود، شاطر تا بازگشت اوبراسب، سوار است واین کار را برای اسب مفید می دانند.

نامه رسانی

نامه رسانی (پست) در افغانستان نیست. مرسولات شاه با چاپار فرستاده می شود. چاپارها سوارنی هستند که مسافرتهای شگفت انگیزی دارند. در منازل معین اسبهای تازه نفس توسط ریسان برایشان آماده می گردد.

آنان بدون مقدمات کارهای حیرت آوری می کنند. سراسر بدن رابا جامه ها و پارچه های استوار می پوشانند تا در طول سفربر عضلاتشان درد کمتری عارض شود. چاپاران شاه نامه های دیگران را نمی برند. آنان در واقع مردان برتر و معتمدند که غالبا پیامهای مهمی را دریافت می دارند. دیگران در مواقعی ضروری، چاپار کرایه می کنند وبزرگان چاپارهای دائمی در خدمت دارند. توده های مردم پیامها را به قاصدان ـ می سپارند که بسیاربه چابکی راه می پیمایند و غالبا راه پشاور ـ کابل راکه دویست و ده میل است به چهار روز می روند.

.

 

رابطه با دیگران

سرزمینهایی چون کشمیر واستانهای سند که کاملا قلمروشان است از غارت و چپاول افراد زیانهای بسیار می بینند و اگر اکثر اوقات برآنها نهب وستم روان نیست به این دلیل است که ستمگری و تحقیر بی مورد جزء خصایل افغانان نیست.

احساس آزادی و برابری، افغانان را به رشک و غیرت در برابر ارتقای همسایگان وا می دارد. این تصور که آنان از یاد رفته و حریفانشان مورد توجه قرار گرفته اند، باعث می شود که از دوستی دیرینه بگذرند و از جمعی که مشتاقانه به آن پیوسته اند، بگسلند.

گفته می شود که پشتونان تاوقتی که موارد خاصی از تحقیر و نادر ستی بر آنان رواداشته نشود در دوستی استوارند و نیکیی که در حقشان شده فراموش نمی کنند. تعهد می کنم که اگر هدیه ای به آنان داده شود پس از آن هرتقاضایی را پاسخ مثبت می دهند، اما اگر در تقدیم هدیه تاخیر گردد به امید این که آنان نخست کاری را انجام دهند نتیجه معکوس است.

چون انتقام شخصی را یک وظیفه می دانند طبعا اگرستمی بر آنان روا داشته شود تا روزگاری دراز از یاد نخواهند برد؛ البته ستمی که غیرت و حمیتشان را جریحه دار کند وگرنه در موارد جزئی نه زود برانگیخته می شوند نه سنگد لی می ورزند. در آسیا مردمی را نمی شناسم که از آنان کم شائبه تر باشند یاکمتر به فسق و فجور آلوده باشند؛ اما در غرب مواردی را می توان دید.

شهرنشینان به فسق و فجور بی میل نیستند و مردمان شمال شرق کشور بیشتر از صفا بدورند. افغانان خود از فساد اخلاق، زوال صمیمیت و انحطاط نیروی ایمان شکوه دارند و می گویند که ملت آنان به ایران تشبه می ورزد. احساسات آنان در برابر ایرانیان شباهت به وضعی دارد که ما [انگلیسیان] سالها پیش در برابر فرانسویان پیداکرده بودیم.

ناسازگاری ملی و حس قوی بر تری مانع تقلید شان از آداب و رسوم ایرانیان نمی گردد. و علی رغم رجزخوانی بر ضد آنان، باعث محرومیت خویش می گردند. آنان از امتیازاتی که ایرانیان در حال حاضر با توجه به قدرت نسبی شوراها بر آنان دارند بخوبی آگاهند. از افزایش قدرت ایران بیمناک اند ولی اعتماد به نفس ، این بیم را کاهش می دهد.

خصایل افغانان اجمالاء با این کلمات خلاصه می گردد.

خصایل نکوهیده : انتقام ، حسد ، ازمندی ، تاراجگری وبرتری جویی .

خصایل پسندیده : عشق به ازادی ، وفاداری به دوستان ، مهربان با خویشاوندان ، مهمان نوازی ، دلاوری ، سختکوشی واحتیاط .

انان در مقایسه با همسایگان خویش کمتر تمایل به نادرستی ، دسیسه بازی وفریبکاری دارند.

 

 

تاريخ  جرگه در افغانستان

جَرگه  واژة فارسی و به معنی  گروه و صف آمده است. جرگه در کاربرد های سياسی و اجتماعی آن به معنی گرد همايی و نشست است. به عبارت ديگر هر مجلس، جلسه و اجلاسی که برای تصميم گيری ، نظر خواهی و مشورت در باره يک امر محلی، ملی و قومی برگزار شود، جرگه است. آنچه جرگه را از نشست ها و گردهمايی های ديگر جدا می سازد محتوأ ، شيوه کار و منظور آن است .محتوای جرگه مردمی است وبرای سنجش آرای عمومی. از اين رو برخی آن را نوعی رفراندم يا همه پرسی خوانده اند .منظور از تشکيل جرگه ها چاره جويی، رسيدگی و تصميم گيری همگانی در مورد يک مسأله سياسی واجتماعی است .
شيوه کار آن بسيار ساده است. معمولاً يک فرد اداره آن را به عهده می گيرد وموضوع خاصی را به همه پرسی می گذارد تا شرکت کننده گان روی آن به بحث بپردازند. در پايان با توافق کلی به تصميم مشترکی می رسند. اين تصميم سر انجام به مثابه يک فيصله ملی، محلی و قومی عملی می گردد .
جرگه نه زمان معين دارد و نه جای معين. بنابر نياز های سياسی و اجتماعی به وجود می آيد و پس از پايان کار، خود به خود منحل می گردد. می توان گفت که جرگه هر زمان و هر جايی که يک امر سياسی يا اجتماعی ايجاب کند تشکيل می شود
اعضای جرگه را موی سفيدان، بزرگان اقوام و شخصيت های با تجربه و متنفذ می سازند. جرگه اصولاً يک نشست مردانه است و به زنان به ندرت اجازه شرکت داده می شود .
جرگه، کهن ترين نهاد سنتی درادارة اجتماعی است و ريشه در تاريخ و فرهنگ قبيله ای دارد. جرگه به کدام قوم، ملت، محل و فرهنگ خاصی تعلق ندارد و به گونه هايی در ميان همه جوامع بشری ديده شده است. اما در جوامعی که از سازمان و ساختار سياسی و اجتماعی پيشرفته بر خوردار اند، نقش آن کم رنگ تر شده کار برد آن کم کم از ميان رفته است .
در افغانستان هنوز هم جرگه يک راه گشای سياسی و اجتماعی شمرده می شود و از کار آِيی خوبی برخوردار است. در مورد بهره برداری سياسی از جرگه ها جای بحث است و در بيشتر موارد وسيله ای بوده است برای مشروعيت بخشيدن به خواسته های از پيش تعيين شده دولت های افغانی .
روی همرفته، جرگه در افغانستان سه  نوع است : محلی، قومی و ملی.
جرگه محلی در مقايسه با ساير انواع جرگه ها ساحه تأثير محدودی دارد. اين جرگه ها از گذشته های دور تا کنون در سراسر افغانستان وجود داشته عملی ترين شيوه ادارة سنتی اجتماعی در ده و محله به شمار می رود. جرگه های محلی معمولاً در موارد کم آبی ، خشکسالی و برای حل اختلافات محلی به وجود می آيد .
جرگه های قومی به مسائلی می پردازد که يک يا چند قوم را در بر می گيرد. اين جرگه ها در مواردی مانند برخوردهای قومی و يا بروز اختلاف ها و مسائل مهمی که تصميم گيری و تلاش مشترک را ايجاب می کند، تشکيل می شود .
جرگه ملی يا لويه جرگه بزرگترين مجمع بزرگان و شخصيت های قومی و اجتماعی کشور است و در موارد بحرانی در افغانستان تشکيل می شود. در بيشتر موارد از سوی پادشاه يا رئيس جمهور فراخوانده شده اعضای آن می توانند هم انتخابی و هم انتصابی باشند. لويه جرگه در زبان دری به معنی جرگه بزرگ  است. در سال 1160 هجری (1747 ميلادی) نهاد رسمی و سیاسی کشور ، بمثابة یک کشور تازه بنیاد در يک جرگه قومی پايه گذاری شد. از اين رو، جرگه در افغانستان رمز و کليد ساختار سياسی و اجتماعی  را در خود دارد و باز شناسی آن لازم به نظر می رسد. مهمترين جرگه های بزرگ در افغانستان عبارت اند از :

لويه جرگه ها  و یا

جرگه های بزرگ در افغانستان
جرگه قندهار1 (1160هجری/1747 ميلادی)

اين جرگه سر نوشت و آينده کشور تازه ای به نام افغانستان را رقم زد، پس از کشته شدن نادر شاه افشار، در ماه اکتبر 1747 در مزار شير سرخ، در داخل قلعه نظامی نادر آباد بر گزار شد و 9 روز به درازا کشيد. پس از 9 روز مباحثه ميان سران اقوام غلزايی، پوپلزايی، نورزايی، سدوزايی و ديگران، احمد خان ابدالی از قوم سدوزايی به عنوان پادشاه برگزيده شد.  آن روز ها هنوز کلمه افغانستان وجود نداشت و کشور بنام خراسان می شد. نيم قرن بعد بود که برای نخستين بار اين کلمه در قراردادی ميان ايران و انگليس از نام افغانستان استفاده شد
می گويند که يک مرد صوفی به نام صابر شاه کابلی خوشه گندمی را به جای تاج بر کلاه احمد خان نصب کرد واو را پادشاه خواند و به جر و بحث پايان داد .
جرگه کابل 2(1257/1841
اين جرگه بزرگ ملی در آستانه جنگ اول افغانستان و انگليس، در اول نوامبر 1841 در محله شور بازار کابل بر گزار گرديد و دوازده نفر عضو داشت. محمد زمان خان ( برادر زاده امير دوست محمد خان ) به عنوان نائب رئيس و امين الله خان لوگری معاون او بر گزيده شدند. اين جرگه، افزون بر نظم دادن به هزاران مجاهد ملی و حل مسائلی از قبيل آذوقه رسانی، طرح حمله و اعلام جهاد توسط علما، روز دوم نوامبر را روز قيام عمومی اعلام نمود .
جرگه کابل 3( 1244/1865 )
امير شير علی خان به منظور استحکام پادشاهی، جلب حمايت مردم و تأمين امنيت، جرگه بزرگی در سال 1865 در کابل بر گزار کرد که 2000 نفر در آن اشتراک ورزيده بودند. رياست اين جرگه را خود امير به عهده داشت و تمام اراکين دولت در آن شرکت کرده بودند. امير شير علی خان توانست با برگزاری اين جرگه شهزاده عبدالله پسر هفت ساله اش را وليعهد بسازد و پشتيبانی مردم را به دست بياورد. در اين جرگه تمام اقوام و طوايف افغانستان نماينده داشتند .
جرگه کابل 4(1293/1915)
در جريان جنگ اول جهانی هيأتی از کشور های آلمان، اتريش و ترکيه عثمانی به افغانستان آمد و خواستار ورود افغانستان در جنگ عليه انگلستان شد. امير حبيب الله جرگه بزرگی را که شمار آن به 540 عضو می رسيد در اکتبر 1915 فراخواند و موضوع اشتراک يا عدم اشتراک افغانستان را در جنگ اول جهانی مطرح کرد. با اينکه طرفداران نظريه ورود به جنگ کم نبود، تصميم کلی بر عدم مداخله و بی طرفی قرار گرفت .
لويه جرگه يا جرگه بزرگ جلال آباد ( 1301/1920)
پس از پادشاه شدن امان الله و استقلال افغانستان، نخستين جرگه بزرگ، که مرکب از اعضای شورای دولت و نماينده گان مردم کابل و اطراف آن، ننگرهار، لغمان و کنر بود، در زمستان 1301 در جلال آباد برگزار گرديد. شمار اعضای اين جرگه به 872 نفر می رسيد و شخص شاه بر آن نظارت داشت. منظور اصلی اين جرگه اصلاحات اجتماعی بود و نظامنامه اساسی را که نخستين قانون اساسی افغانستان به شمار می رود به تصويب رساند. اين نظامنامه حاوی الغای برد گی، وحدت ملی، آزادی های شخصی، تساوی حقوق اتباع، ماليات متناسب با در آمد و مانند آن بود .
لويه جرگه يا جرگه بزرگ پغمان (1303/1922)
این جرگه ادامة جرگة بزرگ جلال آباد بود. ولی بيشتربه مسأله اصلاحات اقتصادی توجه داشت و در تابستان 1303 در شهرک پغمان بر گزار شد.
دراين جرگه که ده روز به درازا کشيد، اشتراک کننده گان که تعداد شان به 1504 نفر می رسيد، آزادانه ابراز نظر می کردند و گاهی با نظرات شاه مخالفت نشان می دادند. در اين جرگه بود که نظامنامه اساسی 1301 مورد بحث قرار گرفت و در پايان اين جرگه بود که به تاييد شاه رسيد .
لويه جرگه يا جرگه بزرگ پغمان (1307/1924)
نظامنامه اساسی تصويب شده در جرگه های 1301 و 1303 باعث واکنش های شديد در ميان مردم شد و نيرو های مخالف اصلاحات با تحريکات بيگانه در خوست  شورشهايی را به راه انداختند. برای تعديل و تجديد نظر بر نظامنامه اساسی دومين جرگه بزرگ پغمان برگزار شد .
در اين جرگه که شمار اعضای آن به 1000 نفر می رسيد، شورای دولت که 150 نفر عضو داشت به شورای ملی تعويض شد، عفو مجازات از حقوق شاه شناخته شد، دوره سربازی سه سال تعيين و القاب رسمی و تشريفاتی لغو شد .
لويه جرگه يا جرگه بزرگ کابل (1309/1930)
پس از سقوط امان الله خان و روی کار آمدن محمد نادر خان، جرگه ای که 301 عضو داشت برای ده روز در کابل برگزار شد .
جرگه با سخنرانی نادر خان آغاز شد. ولی رياست آن را برادر وی محمد هاشم خان به عهده داشت .
موضوعاتی از قبيل لايحه انتخابات شورای ملی، تعداد و شيوه انتخاب وکلای مجالس شورای ولايات، رنگ بيرق، استرداد دارايی های امان الله خان و تصويب دو باره نشان ها و القاب رسمی و تشريفاتی مورد بحث قرار گرفته نام نظامنامه اساسی نيز با تجديد نظر هايی به اصول نامه اساسی تغيير يافت .
لويه جرگه يا جرگه بزرگ کابل (1320/1941)
نخستين جرگه ای بود که پس از ترور نادر خان و پادشاهی پسرش محمد ظاهر شاه بر گزار شد. اين جرگه همزمان بود با جنگ جهانی دوم .جرگه با سخنرانی محمد ظاهر شاه، روز 5 نوامبر 1941 آغاز شد دو روز ادامه داشت. محل برگزاری آن مکتب حبيبيه بود. موضوع آن را بی طرفی افغانستان در جنگ و اخراج متخصصان آلمانی و ايتاليايی از افغانستان تشکيل می داد


لويه جرگه يا جرگه بزرگ کابل (1334/1955)
اين جرگه به دنبال تحولات منطقه و به وجود آمدن کشور جديد پاکستان بر گزار شد. رياست آن را محمد گل مومند به عهده داشت و 371 نفر در آن شرکت کردند. موضوع آن مسأله پشتونستان بود و 5 روز به درازا کشيد. به دنبال اين جرگه بود که افغانستان روابط  نزدیک را با شوروی پيش گرفت و آين آغاز گرفتاری افغانستان با روسها بود .
لويه جرگه يا جرگه بزرگ کابل (1343/1964)
آخرين جرگه در دوره پادشاهی محمد ظاهر شاه بود که در کابل در قصر سلام خانه برگزار شد. رياست جلسه را محمد ظاهر شاه و نيابت آن را دکتر محمد ظاهر، يکی از صدراعظمان بعدی، به عهده داشت.
جرگه 452 نفر عضو داشت و ده روز به درازا کشيد و موضوع آن بررسی و تصويب قانون اساسی جديد بود که قوه های سه گانه را تفکيک نموده موضوعات ديگری مانند دموکراسی، حقوق و آزادی های احزاب سياسی، آزادی مطبو عات و غيره را در بر می گرفت. قانون اساسی ای که در اين جرگه تصويب شد پايه تحولات دهه شصت  ميلادی را که به دهه دموکراسی معروف است تشکيل می داد.
لويه جرگه يا جرگه بزرگ کابل (1355/1976)
با روی کار آمدن جمهوری اول افغانستان در سال 1352 (1973) محمد داود نخستين رئيس جمهور افغانستان، در زمستان 1355 جرگه ای را فرا خواند که منظور از آن کسب مشروعيت ملی بود. موضوع آن را تصويب قانون اساسی جديد و انتخاب رئيس جمهور تشکيل می داد. رياست اين جرگه را، که در مقر وزارت صحت عامه برگزار شد، محمد داود به عهده داشت و عزيز الله واصفی معاون رئيس آن بود.
لويه جرگه يا جرگه بزرگ کابل (1364/1985)
پس از روی کار آمدن حزب دموکراتيک خلق افغانستان در سال 1357 (1978) جرگه بزرگی در تابستان 1364  در تالار بزرگ پولی تخنیک کابل برای سه روز بر گزار شد و 1796 نفر در آن شرکت داشتند.
رياست جرگه را عبد الرحيم هاتف و نيابت آن را دکتر عبدالواحد سرابی به عهده داشتند. منظور آن جلب حمايت مردم بود و موضوعات شامل آن را مسأله صلح و سياست های خارجی و داخلی دولت افغانستان تشکيل می داد .
لويه جرگه يا جرگه بزرگ کابل (1366/1987)
دومين جرگه در دوره حاکميت حزب دموکراتيک خلق بود و باز در تالار پولی تخنیک کابل برای دو روز در تابستان 1366 برگزار شد که عبدالرحيم هاتف رياست آن را به عهده داشت. پيامد اين جرگه قانون اساسی جديد بود که در آن اسلام به عنوان دين مردم افغانستان مطرح شده برای فرقه های مذهبی آزادی قانونی داده شد. بر اساس اين قانون اساسی رئيس جمهور انتخاب شد .
لازم به ياد آوری است که دو جرگه بزرگ قومی ديگر، يکی در تابستان 1365 به نام جرگه قبايل پشتون و ديگری به نام جرگه سراسری مردم هزاره در تابستان 1366 نيزدر کابل بر گزار شد .
لويه جرگه يا جرگه بزرگ کابل (1368/1989)
آخرين لويه جرگه در دوران حاکميت حزب دموکراتيک خلق در بهار 1368 با فراخوان دکتر نجيب الله رئيس جمهور وقت  برای سه روز بر گزار شد. اين جرگه 732 نفر عضو داشت و موضوع آن را آشتی ملی، مصالحه با مجاهدين و حل سياسی مسأله افغانستان تشکيل می داد .
شورای حل و عقد (1372/1993)
با سقوط رژيم حزب دموکراتيک خلق در سال 1371 (1992) و روی کار آمدن دولت اسلامی مجاهدين، جنگ های قدرت بالا گرفت. برای يافتن يک راه حل سياسی و کسب مشروعيت ملی، شورايی به نام حل وعقد  از سوی برهان الدين ربانی تشکيل شد. محل برگزاری آن وزارت داخله و مولانا فضلی رياست آن را به عهده داشت. دراين شورا 1500 نفر شرکت کرده بودند .
لويه جرگه يا جرگه بزرگ هرات (1373/1994)
اين جرگه از سوی اسماعيل خان والی هرات به راه افتاد و پنج روز ادامه داشت. بر خلاف شورای حل و عقد که بيشتر محتوای مذهبی داشت، جرگه هرات مردمی بود و در آن از شخصيت های سياسی و ملی افغانستان در خارج از کشور نيز دعوت شده بود. يکی از مهمترين چهره های برجسته اين جرگه شاد روان دوکتور محمد يوسف، صدر اعظم سابق بود. اين جرگه نيز به دليل مداخله برهان الدين ربانی ناکام ماند.

لویه جرگه و پارلمان

 پس از کشته شدن امير حبيب الله خان در سال 1300 خورشيدی، اولين لويه جرگه در شهر جلال آباد برگزار شد، در اين لويه جرگه نخستين بار مسوده (پيش نويس) قانون اساسی و برخی نظامنامه ها به تصويب رسيد. پس از آن در ۱۳۰۳ خورشيدی يعنی سه سال بعد، لويه جرگه اساسی منتخب در ولسوالی پغمان تاسيس شد که ۴۲۸ تن عضو داشت و برخی نظامنامه هايی را که قبلا تصويب نشده بود در اين لويه جرگه به تصويب رساندند: "بعد از آن در سال ۱۳۰۷ خورشيدی، امير امان الله خان از سفر اروپا به افغانستان بازگشت و لويه جرگه بزرگ با اشتراک يک هزار و يک صد تن را در پغمان برگزار کرد و در اين اجلاس برای اولين بار رنگ پرچم افغانستان تعيين شد."

تفاوت میان لویه جرگه و پارلمان

"لويه جرگه وقتی در قانون اساسی پيش بينی می شود در واقع اشاره به مجلس موسسان است. وجود اين مجلس زمانی مطرح می شود که يک کشور فاقد دولت و قانون باشد، اين مجلس موسسان، دولت و عناصر مربوط به دولت را در چارچوب قانون تقسيم بندی می کند، با وجود اينکه لويه جرگه های افغانستان ويژگيهای تعاملی دارد اما به مجلس موسسان که در اروپا در طول ساليان تمرين شده بود، شباهت دارد."

اولین پارلمان در افغانستان

نخستين بار فکر ايجاد پارلمان که بيشتر از تحولات منطقه و جهان الهام گرفته بود، در زمان شاه امان الله خان در افغانستان طرح شد و پس از آن اولين پارلمان به شيوه معاصر و مروج در جامعه بين المللی در دوره سلطنت محمد نادر شاه در سال ۱۳۱۱ خورشيدی اساس گذاری شد.

در دوره سلطنت محمد نادرشاه در سال ۱۳۰۸ خورشيدی، مجلس عيان که ۳۸ نفر عضو داشت آغاز به کار کرد و درست سه سال پس از آن، با ايجاد مجلس دوم زير نام "شورای ملی" عملا افغانستان دارای پارلمانی شد که دارای دو مجلس بود. پارلمانهای افغانستان در ابتدا بيشتر انتصابی بود تا انتخابی. زمانی که ظاهر شاه به قدرت رسيد پارلمانهای افغانستان تا دور يازدهم پارلمانهای انتصابی بودند.

پارلمان 'دموکراتیک' و 'غیردموکراتیک':در حال حاضر اکثر کشورهای جهان پارلمانهايی به شکل دو مجلسی و يا يک مجلسی دارند اما تفاوت در نوع اين پارلمان ها، نشان دهنده تاثير و کارآيی آنهاست. کشورهايی که دارای پارلمانهای دموکراتيک هستند، موثريت بيشتر دارند.  "پارلمانها از لحاظ ماهيت دو نوع هستند؛ پارلمانهای دموکراتيک و غير دموکراتيک. پارلمانهای دموکراتيک بر اساس اراده مردم به طور طبيعی به ميان می آيند و اين پارلمانها بايد انتخابات شفاف داشته باشند. حضور احزاب چشمگير باشد و حضور اقليت ها و جامعه مدنی مشاهده شود. اما پارلمانهايی که از سوی حکومت ها، دولت ها و حلقات معين سياسی از بيرون تنظيم می شود، غير دموکراتيک است و فقط يک عنصر سياسی محسوب می شود." کارشناسان معتقدند که وجود پارلمانهای سمبليک (نمادين) و غير دموکراتيک در جهان سبب شده است تنها ۵۰ در صد مردم از دموکراسی بهره مند شوند.

در حاليکه کشورهای مختلف جهان انواع پارلمان ها را تجربه می کنند بطور کلی برداشت های جهانی در مورد پارلمان و نقش آن در روند دموکراسی چگونه است؟

 "پارلمانهای دموکراتيک و غير دموکراتيک محصول تجربه پارلمانهای جهان است. تجارب خوب پارلمان را می توان در اروپا بيشتر مشاهده کرد، برخی از کشورهای آسيايی مانند هند، اندونزی، فيليپين و تايلند مثالهای خوب پارلمان ها در منطقه را دارند. در اين کشورها کمتر واقع می شود که عدم حضور مردم، احزاب و نامزدهای مستقل در انتخابات باعث نگرانی دولت شود. به طور مثال در يکی از انتخابات پارلمانی در هندوستان فقط ۱۵ درصد از مردم کشمير که واجد شرايط بودند در انتخابات شرکت کردند اما کميسيون تنظيم انتخابات در هندوستان نتايج انتخابات را مشروع ارزيابی کرد."

 

نوشته: انجینیر مطیع الله مطیع خروتی

 

Enter supporting content here